درود بر همراهان عزیز
امشب می خوام داستانی از زندگی خودم براتون بنویسم…
شما هم اگر مایل بودید از خودتون و نظراتتون بنویسید
این داستان رو ۱۵ سال پیش در وبلاگم نوشتم…
دوم راهنمایی که بودم معلم ادبیات مون مرد خوبی بود و معلم هنرمون هم بود و سعی داشت تو هر زمینه ای به ما یاد بده….
اسمش یادم نیست ولی تا حدودی چهره اش یادمه…
یکبار ایشون بعد از درس یک تکلیفی به ما داد
گفت یک جدول و لیستی درست کنید در ستون اول مصدر فعل و در ستون دوم بن ماضی و در ستون سوم بن مضارع بنویسید و بیارید
از اونجاییکه من اهل مطالعه و تحقیق در هر زمینه ای که فکرش رو بکنید بودم از همون روز شروع کردم جدولم رو تهیه کردن
به هر کی می رسیدم ازش یک فعل می پرسیدم و بن مضارع و ماضی…
تا اینکه برای هفته بعد ۲۰۰ فعل جمع کردم در دو برگ خط دار امتحانی که بزرگ تر از برگ A4 بود اگه یادتون باشه…
معلم که اومد تکلیف ها رو خواست…یکی ۱۶ تا نوشته بود یکی ۱۹ تا و یکی هم از روی جدول من و بقیه یه جدول درست کرد و ۸ تا نوشت و برد و ۲۰ گرفت…
منم که فکر می کردم ۲۰۰ تا نوشتم با سری افراشته رفتم و برگه ها گذاشتم رو میز آقای معلم..
ایشون خیلی دقیق بود و سریع یع نظری به برگه ها انداخت و یه دونه غلط پیدا کرد
بن ماضی فعل دیدن می شه دید
بن مضارع دیدن چی می شه…
اون موقع یادم نیست چی نوشته بودم ولی غلط بود و شدم ۱۹… اعتراض کردم که من ۲۰۰ تا جمع کردم ولی فایده ای نداشت
و با ناراحتی عاطفی اومدم نشستم…
سرافراشته رفته بودم و سرافکنده برگشتم…
اون معلم رو خیلی دوست دارم و یادم نمی ره که برامون زحمت می کشید و گچ می خورد….
ولی از این داستان چه نتیجه ای می گیرید….
وارد نتیجه گیری اجتماعیش نمی شم…
ولی برای نتیجه گیری روانی یه داستان دیکه براتون تعریف می کنم…
پای بچه فیل رو در باغ وحش به تنه یک ستون چوبی می بندند….
بچه فیل بینوا هرچه تلاش می کنه نمی تونی راه بره و بعد از مدتی طولانی ناامید می شه….
بچه فیل با این بند به پا بزرگ می شه و همچنان ناامید از فرار هست
وقتی که بزرگ می شه و حتا می تونه یک ساختمون رو ویران کنه… پاش رو به یک چوب نازک که می بندند دیکه تکون نمی خوره
فکر می کنه نمی تونه اون رو تکونش بده…
دکتر سلیگمن اسم این موضوع رو گذاشته ” درماندگی آموخته شده”
جالبه که دکتر سلیگمن این موضوع رو مطرح کرده و بعد در مقابل اون یک کتاب داره با عنوان خوش بینی آموخته شده که با همکاری یکی از دوستان در حال ترجمه اون هستیم….
چندبار از این دست اتفاق ها براتون افتاده و مانع شده که دفعات بعد تلاش کنید…
من کسی نبودم که کوتاه بیام و از تلاش هام دست برنداشتم…
ولی خیلی ها از تلاش دست می کشند …
می گن هرچی هم تلاش بکنی دیده نمی شه .. داستان من هم یه نمونه اون… ولی…
اگه یادتون باشه نوشتم خشنودی یک مساله درونی هست
با وجود اینکه از نمره ۱۹ خیلی ناراحت شده بودم ولی همچنان از خودم خشنود بودم و حال می کردم که ۲۰۰ فعل جمع کردم
من خودم در موارد زیادی دچار درماندگی آموخته شده شدم اما از تلاش برای رفع اونها دست بر نداشتم….
به نظر من بی معنی بود که یکی بتونه و من نتونم و بی خیالش بشم…
شما هم از داستان هاتون از خوشی ها و ناخوشی هاتون برامون بنویسید…. از تلاش ها از موفقیت ها از شکست ها و دوباره برخاستن ها….
شاداب و سلامت باشیم
شبتون خوش در آرامش
سینا یاوریان
سخنران، مدرس و مشاور روانشناسی: