از تمام قول و قرارهای دروغی که به شما داده اند، خسته شده اید؟
احتمالا چیزی که تاکنون درباره موفقیت شنبده اید این است که، رسیدن به موفقیت و اهداف در زندگی ساده است و با تلاش زیاد می توانید به آن ها برسید. اما بیایید منطقی فکر کنیم. زمان های زیادی بوده است که به سختی کار و تلاش کرده اید و در نهایت هم شکست خوردید.
و احتمالا با این فرمول معروف آشنایی دارید:
زیاد تلاش کن. به یک مدرسه خوب برو و در نهایت هم صاحب یک شغل خوب شو که برنامه ی منظم و بازنشستگی دارد.
بعد از آن هر سال را به سختی کار می کنید تا پول بیشتری درآورید و حقوق تان افزایش یابد. در این حین باید به رئیس تان هم جواب پس بدهید که اصلا به رشد فردی و شغلی شما حتی فکر نمی کند.
حالا شما با تلاش و پشتکار به جایی رسیده اید که قبلا تصور می کردید موفقیت است؛ اما فقط دچار روزمرگی و خستگی های شدید می شوید.
چیزی که هیچ کس به شما نمی گوید این است که شاید این فرمول برایتان ثبات و آسایش را ایجاد کند، اما حداکثر فقط ۵۰% از وجودتان را اشباع و راضی می کند، و شما را به موفقیت حقیقی نمی رساند. پس راز موفقیت چیست؟
به یاد زمانی افتادم که پس از دانشگاه بلافاصله ۶ شغل عوض کردم. آن زمان غیرقابل انتظارترین بخش زندگی من بود. من هنوز درونم پر از افکار منفی بود، هنوز مشکل اعتماد به نفس و عزت نفس داشتم و هنوز به خودم باور قلبی نداشتم. من احساس یک آدم شکست خورده و بازنده را داشتم.
گاهی بعضی مردم توصیه هایی به شما می کنند، که نه تنها شما را به موفقیت نزدیک نمی کند، بلکه شما را سردرگم تر از قبل می کند. مثلا می گویند:
- فقط آنچه را انجام بده که تو را خوشحال می کند.
- احساساتت را دنبال کن و پس از آن پول به دنبالت خواهد آمد.
- صبر کن، من مطمئنم که تو به اهدافت میرسی.
این حرف ها و عبارات فقط بیشتر باعث می شد که من بیشتر احساس کنم که گیر افتاده ام.
پس راز موفقیت چیست؟
سایمون سینک ،نویسنده کتاب با چرا شروع کن، داستانی جذاب دارد. این داستان کمک خوبی برای دانستن راز موفقیت به ما می کند.
یک بار برای مراسمی به یک شرکت معروف و با عملکرد بالا رفتم و در آن جمع سوالی پرسیده شد: «کدام یک از شما به اهداف مالی خود رسیده اید؟» جالب است بدانید که ۸۰% جمعیت سالن دست خود را به نشانه ی مثبت بالا بردند. سوال بعدی این بود: «کدام یک از شما احساس موفقیت در زندگی دارید؟»
و این بار در کمال تعجب بعضی دست ها پایین آمدند. این مثال کوچک نشان می دهد که هیچ ارتباطی بین احساس موفق بودن و اندازه گیری میزان استاندارد موفقیت وجود ندارد.
تعریف درست موفقیت
در بیشتر زندگی ام، من بعد از دستیابی به هر هدف، فورا دنبال رسیدن به دیگری بودم. من به تمام دنیا سفر کردم. با سلبریتی های مختلف فیلم ساختم و حقوق های بسیار بالایی دریافت کردم، اما باورتان نمی شود هیچ کدام از این ها در من حس موفقیت ایجاد نکرد. تا زمانی که درون خودم را عمیقا جستجو کردم تا یاد بگیرم و بفهمم که به راستی راز موفقیت چیست و چه چیزی واقعا من را راضی و خوشحال می کند.
این ضربه، نقطه ی عطفی برای من بود
من بیشتر عمرم را با دنبال کردن حرف هایی که بقیه مردم به من می زدند، احساس موفقیت کردم.
من به اشتباه فکر می کردم که اگر پول بیشتری به دست آورم، شهرت بیشتری کسب کنم و به اهداف بیشتری در زندگیم برسم، احساس موفقیت خواهم کرد اما این درست نبود. در نهایت بعد از اینکه در این مورد کامل فکر کردم، تصمیم گرفتم که این چرخه ی معیوبی که من را پی در پی برای رسیدن به چیز دیگری آماده می کرد، تمام کنم.
مشکل بزرگ این است که ما بدون تفکر تنها چیزهایی را دنبال می کنیم که به ما گفته شده است. ما راز موفقیت مان را در حرف های مردم دنبال می کنیم!
آندره آغاسی یکی از بزرگترین تنیس بازهای دنیا است که صراحتا اعلام کرده که از ورزش تنیس متنفر است! و تنها به این دلیل که پدرش به او فشار می آورده، این ورزش را دنبال کرده است.
مادر ببرها فرزندانش را به درون مشکلات هل می دهد تا آن ها بتوانند در آینده با مقام و موقعیت زندگی کنند. حتی دوستان اطراف ما هم در مورد موفقیت اشتباه فکر می کنند و دائم به دنبال کسب پول و شهرت هستند. چرا که جامعه آن ها را اینطور مجبور کرده است.
اما باید بدانید که بین چیزی که مردم به شما می گویند موفقیت است و آن چیزی که خودتان حس می کنید، معمولا ارتباطی وجود ندارد! تعجبی ندارد که یک تحقیق در آمریکا نشان می دهد که حدود ۵۰% مردم از شغل خود احساس رضایت نمی کنند.
از هر ۶ امریکایی، یکی از آن ها نسخه ی روان پزشکی دارد و بیشتر آن ها داروهای ضد افسردگی و ضد اضطراب مصرف می کنند.
پس برای فهمیدن این موضوع، من شخصا سفر کردم تا ببینم که چه چیزی به مردم واقعا احساس موفقیت می دهد و رازهای موفقیت در چه چیز یا چیزهایی است؟
۳ راز موفقیت که هیچ کس به شما نخواهد گفت
در طول این سفر من اطلاعاتی فراتر از توصیه های کلیشه ای مردم و کتاب ها پیدا کردم. بعد از ملاقاتم با مردمی که هم موفق و هم شاد بودند، من سه موضوع مشترک را بین آن ها پیدا کردم که بیش از هر چیزی به چشم می آمد:
۱- اولین راز موفقیت: خودتان سکان دار زندگی تان باشید
افرادی که به موفقیت واقعی می رسند، هیچگاه آن را تصادفا پیدا نمی کنند. آن ها بسیار مصممند و برای پیدا کردن حقیقتی که برای آن ها در زندگیشان مهم است، تلاش می کنند.
افراد موفق، به جای گوش دادن به دوستان، خانواده، کتاب ها و… که چگونه باید زندگی کنند، خودشان متوجه می شوندکه مالکیت زندگی برای خودشان است و این حق و مسئولیت آن ها است که سرنوشت کامل خود را در دست داشته باشند. البته این به این معنی نیست که در طول زندگی تان از کمک و مشورت دیگران استفاده نکنید. قطعا در حدی باهوش هستید که منوجه منظور نگارنده شوید.
افراد موفق به موفقیت واقعی می رسند، چرا که یکی از رازهای موفقیت را فهمیده اند:
این که با نصیحت و صحبت های دیگران در زندگی پیش بروی کاری ساده است، چرا که بعدا اگر مسیر غلطی را به تو نشان داده باشند، می توانی دیگران را مقصر بدانی!
هیچ راه آسانی برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد. کسانی که به موفقیت حقیقی می رسند این راز موفقیت را می دانند که زندگی کردن برای ساده تر کردن آن نیست. زندگی کردن برای قوی تر کردن خود انسان است.
و تنها راه قوی شدن در مسیر زندگی این است که بدانید شما تنها شخصیت اصلی در داستان زندگی تان هستید. این بدین معنی است که از یک جا نشستن و سپردن مسیر به دست دیگران یا سرنوشت دست بردارید و خودتان اقدامی انجام دهید.
افراد موفق می دانند که انگیزه پیدا شدنی نیست، ساختنی است. آن ها بدون توجه به اینکه بقیه مردم درباره ی آن ها چه می گویند، احساسات و انگیزه های درونی خود را دنبال می کنند.
“این منتقد نیست که حساب می کشد. مردی نیست که نشان می دهد بقیه چطور سکندری می خورند یا افراد کجای کار را می توانستند بهتر انجام دهند. اعتبار واقعی برای کسی است که واقعا در صحنه ی زندگی است. صورتش از خون و گرد وغبار پر شده است.
مردی که با جدیت تلاش می کند، اشتباه می کند و دوباره و دوباره شکست می خورد؛. چرا که هیچ تلاشی بدون شکست نخواهد بود. اما درون خود را خوب می شناسد، انگیزه هایش را می داند و برای کاری ارزشمند تلاش می کند.
این انسان موفق می داند که اگر به موفقیت خود دست یابد، یا اگر در بدترین حالت شکست بخورد، حداقل جسارت انجام آن را داشته است. و این آدم هرگز ناکام نبوده. و مانند روح های ترسو نیست که تفاوت بین شکست یا پیروزی را نمی دانند.
تئودور روزولت
۲- دومین راز موفقیت: ذهن تان را برای فراتر از حالت بقا برنامه ریزی کنید
قسمتی در مغز ما به نام آمیگدال وجود دارد که به اندازه یک بادام است و به همین دلیل به آن بادامه نیز می گویند. به نظر می رسد کار این قسمت مرتبط با بقا باشد.
با تمام مسئولیت هایی که در زندگی بر دوش ما است و با تمام انتظاراتی که بقیه مردم از ما دارند، مغز ما به طور خودکار برای حالت بقا آماده می شود.
در اینجا به چند اتفاق اشاره کرده ایم که وقتی مغزتان در حالت بقا باشد، برایتان اتفاق می افتد:
- نمی توانید به خوبی فکر کنید و معمولا تصمیمات غیرمنطقی می گیرید. (مثلا زمانی که عصبانی هستید، حرف هایی می زنید که بعدا پشیمان می شوید.)
- میدان دیدتان محدود است و نمی توانید تمام موقعیت را ببینید.
- معمولا مضطرب، ترسیده و عجول هستید.
- فقط به پول و چگونگی زیاد کردن آن فکر می کنید. در این زمان اغلب در روابط هم دچار مشکل می شوید.
و تمام این ترس هایی که به همراه دارید مغزتان را در فشار می گذارد تا فقط بر حالت بقا تمرکز کنید.
قسمت بد ماندن در حالت بقا این است که زمانی که بادامه مغزتان با فشار روانی فعال می شود، قسمت قشر جلویی مغز که مسئول تفکر درست است، غیرفعال می گردد.
مغز ما در هر حالتی تلاش می کند که برای زنده ماندن و بقا به ما کمک کند و از ماندن در مخمصه جلوگیری کند. به همین دلیل است که وقتی در حالت بقا هستید، در واقع در شرایط غیرفعال به سر می برید. و اگر مدت زیادی را در زندگی اینگونه به سر ببرید، یعنی زمان زیادی را به درستی فکر نخواهید کرد تا چه تغییراتی را یجاد کنید تا شرایط بهتری داشته باشید.
پس چکار کنید تا مغزتان را از حالت بقا بیرون بیاورید؟ خصوصا زمانی که در شرایط واقعا سختی قرار دارید.
جواب این است که باید به خودتان یک فضای امن بدهید. حتی اگر این فضا در حد یک ثانیه است. باید جایی را برای خودتان پیدا کنید که در آن از هر انتظار و فشاری فارغ هستید.
و اگر من از فضای امن صحبت می کنم، منظورم راه گریز نیست. راه گریز برای زمانی است که می خواهید از تمام مشکلات و احساسات سخت فرار کنید. فضای امن جایی است که به دور از هر فشاری قرار گرفته اید و می توانید خود واقعیتان را پیدا کنید. در این حالت است که قادر به تفکر درست هستید.
مدیتیشن
و یکی از ساده ترین راه ها برای انجام این کار، مدیتیشن است. مدیتیشن به شما کمک می کند که از حالت بقا و غیرفعال مغزتان خارج شده و قسمت تفکر را فعال کنید که می تواند عملکردهای مهمی برایتان انجام دهد تا بتوانید منطقی فکر کنید، استدلال بیاورید و شرایطتان را تغییر دهید.
۳- سومین راز موفقیت: از هر دو نیمکره مغزتان استفاده کنید
مغز ما از دو نیمکره تشکیل شده است که وظایف متفاوتی را انجام می دهند. نیمکره سمت چپ مغز ما، قسمت منطقی است و جایی است که استدلال منطقی و زبان ما از آن جا نشات می گیرد. نیمکره سمت چپ، مسئول احساسات ماست.
هر دو نیمکره ی مغز برای سلامت روان ما مهم هستند، اما واقعیت این است که بیشتر مردم تمایل دارند تنها از نیمکره غالب مغزشان استفاده کنند.
قبلا من مربی کسی بودم که انسانی بسیار منطقی بود و تلاش می کرد برای هر چیز کوچکی دلیل و استدلال بیاورد. او به من می گفت که زمان تماشای بازی بسکتبال به جزئیات ریزی که در بازی وجود داشت دقت می کند. مثلا اینکه جنس توپ بسکتبال چیست و زمین را چگونه ساخته اند.
بعدا وقتی با او جلسه مشاوره داشتم فهمیدم زمانی که او کوچک بوده است، پدر او به مادرش خیانت کرده و حتی داستان درام تر شده و معلوم می شود که پدرش کشیک بوده است.
هیچ گاه قادر به تحلیل احساسات و استدلال بچه ای در شرایط او نخواهیم بود. بچه ای که برای بقیه ی عمرش نیمکره چپ مغز، او را مجبور به استدلال و تجزیه و تحلیل کرده بود.
من تا حدی می توانم به احساسات او مربوط باشم، اما متوجه شدم که یکی از بزرگترین دلایل شاد نبودن من، این است که من تنها بر یکی از نیمکره های مغزم غلبه داشتم.
هر آدم موفقی را که ملاقات کردم، فهمیدم که او به خوبی قادر به استفاده از هر دو نیمکره مغز خود می باشد. آن ها از لحاظ عقلی و احساساتی باهوش هستند.
دکتر دانیل سیگل در کتاب پرفروش خود بنام «ذهنیت» به خوبی توضیح می دهد که چگونه می توانیم از هر دو نیم کره مغزمان استفاده کنیم. من این کتاب را بارها و بارها خوانده ام و این یکی از دلایلی است که الان می توانم چیزهایی که حقیقتا احساس موفقیت به من منتقل می کنند، پیدا کنم.
فرمول راز موفقیت
پیدا کردن یک فرمول برای زندگی بسیار ساده است. اما هیچ تضمینی برای شادی و معنادار بودن به شما در زندگی نمی دهد.
شغلی که تازه در شروع آن هستید، فکری که در سر دارید و خلاصه هر کاری که قصد انجام آن را داشته باشید، شما را از موفقیت لبریز نخواهد کرد. مگر اینکه به خود واقعی و حقیقی تان متصل باشید و درونتان را بشناسید.
پس قبل از اینکه برای تغییر شرایط بیرونی تان حرکتی انجام دهید، برای تغییر درونتان تلاش کنید تا بتوانید شرایط بیرون را هم تغییر دهید. و در این زمان خواهد بود که موفقیتی را که همیشه به دنبال آن می گشتید، در خود احساس خواهید کرد.
چگونه هدف یکتای زندگی تان را پیدا کنید
من معتقدم هر فرد مجموعه ای از احساسات و استعدادهای منحصر به فرد دارد که می تواند با وجود آن ها کارهای مهمی را در جهان انجام دهد. متاسفانه، پتانسیل بیشتر مردم زیر فشارها و کارهای سخت روزانه آن ها دفن شده است.