beautiful-mind

ذهن زیبا

 

ذهن زیبا
A Beautiful Mind poster.jpg
پوستر فیلم
کارگردانران هوارد
تهیه‌کنندهبرایان گریزر
ران هوارد
نویسندهسیلویا ناسار
آکیوا گلدزمن
بازیگرانراسل کرو
جنیفر کانلی
موسیقیجیمز هورنر
فیلم‌برداریراجر دیکینس
تدویندانیل هانلی
مایک هیل
توزیع‌کنندهیونیور سال پیکچرز
دریم ورکز
تاریخ‌های انتشار۲۱ دسامبر، ۲۰۰۱
مدت زمان۱۳۵ دقیقه
زبانانگلیسی
بودجه۶۰ میلیون دلار
فروش۳۳۵ میلیون دلار

ذهن زیبا (به انگلیسیA Beautiful Mind) نام فیلمی آمریکایی است که دربارهٔ زندگی جان نَش ریاضیدان برندهٔ جایزهٔ نوبل اقتصاد و مسائلی که به دلیل بیماری روان‌گسیختگی با آنها مواجه می‌شود، ساخته شده است.

این فیلم در سال ۲۰۰۱ بر اساس کتابی به همین نام و نوشتهٔ سیلویا ناسار و به کارگردانی ران هوارد ساخته شده است. بازیگران اصلی آن راسل کرو در نقش جان نش و جنیفر کانلی در نقش همسر وی هستند.

جوایز

نامزد جایزهٔ اسکار:

  • بهترین بازیگر نقش اصلی مرد
  • بهترین تدوین
  • بهترین چهره‌آرایی
  • بهترین موسیقی فیلم
  • بهترین بازیگر مرد

  تفاوت با رویدادهای واقعی

روایت فیلم به صورت قابل توجهی با رویدادهای واقعی زندگی نش تفاوت دارد. این فیلم نیز به این خاطر مورد نقد قرار گرفته است، اما سازندگان آن می‌گویند که نمی‌خواستند فیلم را به صورت یک ارائه ادبی بسازند.
اولین تفاوت در توصیف استرس و بیماری ذهنی است. فیلم، بیماری او را دیداری و شنیداری توصیف می‌کند، درحالی که در واقع آن‌ها تنها شنیداری بوده‌اند.
درخصوص فداکاری بسیار آلیشیا – همسر جان نش – نیز در این فیلم اغراق شده است؛ چرا که آلیشیا در سال ۱۹۶۳ از جان نش جدا شد و هفت سال بعد در ۱۹۷۰ تنها به جان اجازه داد تا در خانه وی زندگی کند. بعد از دریافت جایزه نوبل توسط جان آن‌ها رابطه‌ جدیدی شروع کردند. در سال ۲۰۰۱ ، جان نش برای بار دوم با آلیشیا ازدواج کرد.
مراسم خودکار در پرینستون – که در فیلم می‌بینیم – ساختگی است.
در فیلم، جان نش در سال ۱۹۹۴ قبل از برگزاری مراسم نوبل، می‌گوید که از داروهای جدیدی استفاده می‌کند، اما در واقع نش از سال ۱۹۷۰ هیچ دارویی استفاده نکرده‌ است. کارگردان فیلم در این باره این‌چنین توضیح می‌دهد که به این دلیل، جمله مورد اشاره به سخنان جان اضافه شده ‌است که در غیر این صورت، از فیلم این‌طور برداشت می‌شد که همه‌ انواع بیماران روان‌گسیختگی بدون دارو می‌توانند از پس بیماری خود برآیند.
هم‌چنین نش هیچ‌گاه سخنرانی قابل قبولی برای جایزه نوبل خود ارائه نداد، چرا که برگزارکنندگان آنطور که در فیلم گفته شده است این کار را انجام ندادند. لازم به ذکر است با اینکه برگزارکنندگان جایزه نوبل عموما سخنرانی در دانشگاه سوئدی دارند، این نیز در مورد جان نش اتفاق نیفتاد؛ برگزار کنندگان درباره‌ی علت این کار به عدم ثبات ذهنی او اشاره داشتند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

game

معرفی فیلم؛ بازی

بازی
TheGame poster323.jpg
پوستر فیلم
کارگرداندیوید فینچر
تهیه‌کنندهاستیو گولین
نویسندهجان برانکاتو
بازیگرانشان پن، مایکل داگلاس، جیمز ربهورت، پیتر دنات، دبورا کارا آنگر
موسیقیهاوارد شر
فیلم‌برداریهریس سویدیس
تدوینجیمز هی گود
توزیع‌کنندهپولیگرام فیلمد
تاریخ‌های انتشار۱۲ سپتامبر ۱۹۹۷

بازی ؛ فیلمی تریلر روانشناختی از دیوید فینچر ومحصول ۱۹۹۷ کمپانی پولیگرام فیلمد انترتینمنت است و داستان یک بانکدار را می‌گوید که در چهل و هشتمین سالگرد تولدش هدیه‌ای شگفت انگیز دریافت می‌کند که بازی عجیبی است که با زندگی واقعی‌اش عجین می‌شود و هر چه تشخیص رخدادهای واقعی با زندگی واقعی مشکلتر می‌شود بیشتر رنگ یک توطئه را به خود می‌گیرد.

داستان فیلم بازی

“نیکلاس ون اورتون”(با بازی مایکل داگلاس)، بانکدار پولدار و تنهایی است. او اکنون در آستانه ۴۸ سالگی قرار دارد، سنی که پدرش در آن به یک باره و بدون هیچ دلیلی خودکشی کرده است. خاطره خودکشی پدر اکنون که او به این سن رسیده است، آزارش می دهد. “کنراد” برادر نیکلاس (با بازی شان پن) برای رهایی او از این زندگی افسرده و بیمارگونه به او هدیه تولد غیرمعمولی می دهد: این بازی توسط شرکتی به نام CRS تولید و برای هر کس به صورت اختصاصی و با توجه به ویژگی های جسمی و روحی آن فرد طراحی می شود و در انتها وی را متحول می کند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

scent-woman

بوی خوش زن

 

 
بوی خوش زن
Scent of a Woman.jpg
پوستر فیلم
کارگردانمارتن برست
تهیه‌کنندهمارتن برست
بازیگرانآل پاچینو
کریس اودانل
جیمزربهورن
گابریله انور
فیلیپ سیمور هافمن
موسیقیتوماس نیومن
تدوینهاروی روزن استوک
توزیع‌کنندهیونیورسال استودیوز
تاریخ‌های انتشاردسامبر ۱۹۹۲
مدت زمان۱۵۷ دقیقه
کشور ایالات متحده آمریکا
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۳۱ میلیون دلار[۱]
فروش گیشه۱۳۴ میلیون دلار

بوی خوش زن (Scent of a Woman) فیلمی درام به کارگردانی مارتن برست و محصول سال ۱۹۹۲ و شرکت یونیورسال استودیوز است. این فیلم بازسازی یک فیلم ایتالیایی با همین نام به کارگردانی دینو ریسی است. بازی ماندگار و به یادماندنی آل پاچینو در نقش سرهنگ کلنل در این فیلم تمامی جوایز مهم سینمایی از جمله اسکار و گلدن گلوب را برای او در همان سال به ارمغان آورد.نقشی که از آن به عنوان یکی از ماندگارترین نقش آفرینی های تاریخ سینما یاد میشود. سکانس رقص تانگو آل پاچینو در این فیلم بسیار تمجید شده و معروف است.

در این فیلم آل پاچینو، کریس اودانل و فیلیپ سیمور هافمن به ایفای نقش پرداختند. فیلم در مورد یک دانشجوی کالج می باشد که برای جبران هزینه تحصیل خود به دنبال کار می گردد و سرانجام شغل پرستاری آخر هفته از یک افسر نابینای ارتش آمریکا به نام سرهنگ فرانک اسلید با بازی آل پاچینو را به دست می آورد.

pride-prejudice

غرور و تعصب

 

غرور و تعصب (به انگلیسیPride & Prejudice) به کارگردانی جو رایت برگرفته از کتاب بسیار مشهور غرور و تعصب از نویسندهٔ انگلیسی، جین آستن است.

کیرا نایتلی (به انگلیسیKeira Christina Knightley) بازیگر انگلیسی تبار هالیوود برای بازی در این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زنشده‌است.

خلاصه داستان

سال ۱۷۹۷، انگلستان. قبل از مرگ آقای بنت، همسرش کوشیده تا پنج دخترش- جین، الیزابت، مری، لیدیا و کیتی- را برای یافتن شوهری مناسب آماده کند. چون این کار را تنها راه دستیابی یک زن به رفاه و آسایش می‌داند.

زمانی که سر و کله جوان ثروتمند و خوش سیمایی به نام بینگلی و دوستش آقای دارسی در همسایگی آنها پیدا می‌شود، خانواده بنت سخت دچار هیجان می‌شود. به زودی جین با آقای بینگلی دوست می‌شود و به نظر می‌رسد که الیزابت نیز به آقای دارسی بی توجه نیست. اما رفتار آقای دارسی خودپسند الیزابت هوشمند را که در سایه پرورش پدری دختری باشهامت و خودگردان بار آمده، خوش نمی‌آید. از این رو به زودی کشمکش و درگیری زبانی میان آنان آغاز می‌شود.

شایان توجه آنکه شخصیت دارسی در این فیلم بیشتر کمرو و رومانتیک است. زبان آدمهای داستان بیشتر امروزی است. خانم بنت زنی خردمند، هوشمند و تقنن گراست. آقای بنت کشت کار آقازاده ای است، ساده و روان سخن می گوید و از اشاره‌های ریشخندآمیز در سخنانش هیچ نشانی نمی توان یافت. تاکید فیلم بیشتر بر احساسات عاشقانه زوجهاست تا بر درگیری آنها بر سر خودخواهی یکی و پیش داوری‌های ناخواسته و ناروای دیگری که دست آخر سبب آزار و دلخوری دیگران می شود.

جلد نسخه انگلیسی کتاب غرور و تعصب

Vanilla_sky

آسمان وانیلی

 

آسمان وانیلی
Vanilla sky post.jpg
کارگردانکامرون کرو
بازیگرانتام کروز
کامرون دیاز
پنه لوپه کروز
کرت راسل
جیسون لی
نوآه تیلور
موسیقینانسی ویلسون
فیلم‌برداریجان تول
توزیع‌کنندهپارامونت پیکچرز
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۴ دسامبر ۲۰۰۱
مدت زمان
۱۳۶ دقیقه
کشورایالات متحده آمریکا
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۶۸ میلیون دلار
فروش گیشه۲۰۳٬۳۸۸٬۳۴۱ دلار

(به انگلیسیVanilla Sky) فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ آمریکا است که از بازیگران اصلی آن می‌توان به تام کروز، کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل، جیسون لی، نوآه تیلور، تیموتی اسپال، تیلدا سوئینتن، مایکل شنون، کن لئونگ، شالوم هارلو، ایوانا ملیسویک، جانی گالکی، آلیشیا ویت، جنیفر آسپن و استیون اسپیلبرگ اشاره کرد.

این فیلم نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبار نویسنده، کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

kid

پسربچه

 

کارگردان System.Windows.Forms.TextBox, Text: The Kid: Charles Chaplin

نویسنده : Charles Chaplin

بازیگران : Charles Chaplin, Edna Purviance, Jackie Coogan

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/11-The-Kid.jpg

پسربچه (۱۹۲۰) نخستین فیلمی است که چارلی مستقلا در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان و با سرمایه شخصی خود ساخته است. این فیلم که شکل اپیزودیک دارد، از نظر درام و مضامین انسانی، نسبت به آثار قبلی چارلی از حالت جدی و عمیق تری برخوردار است و در حقیقت نخستین فیلمی است که کمدی را با درام درآمیخته است. پسربچه چه از نظر ارزش های کمیک و چه از نظر مضامین عاطفی و انسانی، به یک فیلم مبنا در سلسله آثار چاپلین تبدیل شد. این فیلم بی شک یک اثر اتوبیوگرافیک است که زندگی طبقه فقیر و پایین محلات لندن را نشان می دهد. در این فیلم چاپلین با آن تیپ مشهور در ظاهری کاملا دلقکی نمایان می شودکه از حالت های سنت بازیگری چاپلین در سیرک مایه می گیرد و بعدها به منزله یکی از عناصر مشخصه شخصیت چارلی به ثبت می رسد. در پسربچه سیمای چارلی همان مرد آواره و خانه به دوش در کنار المثنی کوچکی از خود، جکی کوگان شش ساله تصویر می شود که او را در نوزادی از سر راه بر می دارد و بزرگ می کند. زندگی پست و سخت این دو در متن چشم اندازهایی از محلات کثیف و فقیر نشین لندن می گذرد و این فضایی است که چاپلین از بدو تولد (۱۸۸۹) زندگی سخت خود را از انجا آغاز کرد. و با آوارگی و ولگردی در کوچه، خیابان و یتیم خانه، کودکی خود را پشت یر گذاشت.

به همین سبب، شخصیت مرد ضعیف و گرسنه خانه به دوش که معروف ترین شخصیت سینمایی تاریخ هنر فیلم است، بیان دقیقی از شخصیت خود چارلز اسپنسر چاپلین است و میان آنچه از شخصیت سینمایی ولگرد و انسان دوست او روی پرده سینما به نمایش در آمده و شخصیت واقعی خود او تفاوتی وجود ندارد.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/13-The-Kid.jpgفیلم پسر بچه چارلی چاپلین، جکی کوگان شش ساله را برای نخستین بار در فیلمی به نام بچه اسکینر (۱۹۱۷) که به شکل یک سری واریته تحت همین عنوان به وسیله کمپانی اسانی در لس آنجلس تهیه می شد، کشف کرد. جکی کوگان به لطف این اثر چاپلین، در مقام یک ستاره خردسال، محبوبیت فراوان به دست آورد.

محرومیت و دربه دری هایی که چاپلین در زمان کودکی متحمل شد، باعث شد که او از همان ابتدا نسبت به طبقه پایین اجتماع، همدردی و تاثر نشان دهد که این امر به بسیاری از فیلم هایش به خصوص آثار صامت او در سالهای ۱۹۲۰ نگرشی دیکنزی بخشید

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/10-The-Kid.jpgچشمگیرترین تمی که در بیشتر آثار صامت و بعضی از آثار ناطق چاپلین مطرح است موضوع مرد انسان دوست کوچکی است که در عین ضعف و بی پناهی، با عناصر ضد انسانی بزرگ به مبارزه بر می خیزد. مرد بی چیز و گرسنه ای که غذای اندک خود را با دیگران تقسیم می کند. مهمترین مسئله ای که در پسربچه و اغلب آثار چاپلین از نظر مضامین انسانی اهمیت دارد، از خود گذشتگی مرد آواره ای است که هیچ چشمداشت و توقع پاداش در ازای فداکاری ندارد و این خصلت انسانی مترادف است با شخصیت چارلی؛ زیرات او همیشه در پایان ماجرا، با تمام فداکاری ها و از خود گذشتگی ها، دست خالی می ماند. مثلا سکانس اختتامیه روشنایی شهر را به خاطر می آوریم که از نظر مضمون و پیام عاطفی مصداق این مفهوم است. همچنین در پایان پسربچه چاپلین با تمام زحماتی که برای نگهداری و شخصیت سازی کودک متحمل شده است، زمانی که او به آغوش مادر ثروتمند خود بازمی گردد، پدرخوانده فقیر (چارلی) بدون چشمداشت، پشت به دوربین در انتهای یک خیابان و چشم اندازی از افق به تدریج ناپدید می شود. محو تدریجی او، تصویر دل انگیز و موثری است که با بیان عاطفی تکان دهنده ای در پایان بسیاری از فیلم های چاپلین می نشیند و قلب تماشاگر حساس را می لرزاند. خیل عظیم مردم گرسنه جهان در پایان دهه دوم و سراسر دهه سوم قرن بیستم از ان روی شخصیت چارلی را پذیرفته اند که شرایط خود را در زندگی او روی پرده می دیدند.

چارلی چاپلینخنده های سمپاتیکی که حرکات و اعمال چارلی در تماشاگران تنگدست برمی انگیخت، در حقیقت خنده هایی بود که یکایک تماشاگران به وسیله آن با یکدیگر و با خود چارلی اظهار همدردی می کردند. خنده هایی که در پشت آن تاثری عمیق نهفته بود، و این همه مقبولیت و محبوبیت عام تنها بر جهان فکری انسان دوستانه چاپلین استوار بود که به خوبی توانست شرایط مردم و فشار مداومی را که بر طبقه کم درآمد وارد می آمد، در فیلم های خود تصویر کند. پسربچه علاوه بر مضمون اجتماعی، به خوبی آغاز کار چاپلین را در هنر میم و بازی درخشان کمیک در اوایل دهه ۱۹۲۰ نشان می دهد.

منبع: گروه آپارات فیلم

——————————

نگاهی به داستان کامل فیلم «پسربچه»

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/3-The-Kid.jpgدر صحنه اول فیلم ما مادری را همراه با پسری در آغوش می بینیم که که از بیمارستان خیریه بیرون می آید و در همان ابتدا از روی ناچاری و تنگ دستی و به خاطر خوش بختیه بچه اش او را داخل یک ماشین که در زمان خودش آخرین مدل محسوب می شد می گذارد و می رود.

اما از شانس بد,ماشین توسط دو نفر دزدیده شد و آنها در وسط راه متوجه گریه بچه شدند و او را در کنار خیابان رها کردند و رفتند.سپس چاپلین را در حال قدم زدن می بینیم که ناگهان متوجه حضور بچه در کنار خیابان می شود.او را بغل می کند و سعی می کند او را به یک زن بدهد اما زن بچه را قبول نمی کند.به ناچار بچه را به خانه اش می برد و از او نگهداری می کند. در یک لحظه متوجه کاغذی در جیب بچه می شود.سپس ما مادر آن بچه را می بینیم که از کارش پشیمان شده و به سراغ ماشین می رود اما وقتی متوجه ماجرا می شود غش می کند.

بعد فیلم ما را به پنج سال بعد می برد زمانی که پسربچه ۵ ساله شده است.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/12-The-Kid.jpgشغل چاپلین شیشه سازی است یعنی در خیابان راه می افتد و شیشه های شکسته مردم را درست می کند.اما کار آنها به این صورت است که پسر بچه با سنگ شیشه های مردم را می شکند بعد چاپلین از سمت دیگر وارد ماجرا می شود و شیشه ها را تعمیر می کند و خرج زندگیشان را تامین می کنند.

توجه : متن پایین رو برای دوستانی که فیلم رو ندیدند توصیه نمی کنم.

در صحنه بعدی فیلم نشان داده می شود که مادر آن پسر بچه به یک سوپر استارسینما و یک فرد ثروتمند تبدیل شده است و آن زن به محله فقیر نشین رفته و به بچه های فقیر اسباب بازی می دهد و این اتفاق دقیقا جلوی خانه چاپلین و بچه اش می افتد. در این بین پسر بچه به جلوی درب می رود و روی پله می نشیند و آن زن یک عروسک و یک توپ به او می دهد.

بعد از خوردن صبحانه پسر بچه جلوی درب می نشیند و مشغول بازی با عروسک و توپش می شود که در یک لحظه یک پسر می آید و عروسک های پسر بچه را می دزدد و فرار می کند اما پسر بچه او را می گیرد و با هم دعوا می کنند و پسر بچه برنده می شود بعد چاپلین با برادر آن پسر دعوا می کند. اما چاپلین با حرکات جالب و جاخالی های زیبا از ضربات او جان سالم به در می برد و موفق می شود او را بزند.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/7-The-Kid.jpgپسر بچه مریض می شود و دکتر به خانه چاپلین می آید تا پسر بچه را مداوا کند و اولین سوالی که از چاپلین می پرسد این است که آیا شما پدر این بچه هستید؟ و چاپلین آن کاغذ (کاغذی که در بچگی در جیب پسر بود) را به دکتر نشان می دهد. دکتر بعد از فهمیدن ماجرا به چاپلین می گوید که آن بچه به مواظبت و پرستاری و یک مادر احتیاج دارد و آن کاغذ را هم با خود می برد بعد از چند دقیقه صحنه بسیار بسیار زیبا و به یاد ماندنی و غم انگیزی اتفاق می افتد و آن جدایی چاپلین از پسر بچه توسط مامورین اما با تلاش بسیار زیاد و با تعقیب ماشین ماموران , چاپلین پسر بچه را پس می گیرد و چاپلین و پسر بچه همدیگر را در آغوش می گیرن و چاپلین با چشم هایی پر از اشک برای اولین بار در فیلم لبخند می زند.

در این لحظه آن زن به خانه چاپلین می رود و در آنجا دکتر را می بیند و از دکتر سوال می کند و دکتر در جواب آن کاغذ را به او نشان می دهد و آن زن همه چیز را متوجه می شود و پیش پلیس می روند و برای پیدا کردن آن بچه جایزه در نظر می گیرند.

در این هنگام چاپلین و پسر بچه به یک مسافر خانه می روند و وقتی آن دو کنار هم خوابیدند صاحب مسافر خانه در روزنامه متوجه جایزه شد و شبانه بچه را به اداره پلیس برد و چاپلین بعد از ۵ دقیقه دوری بچه از خواب بیدار می شود و وقتی بچه را در کنار خود نمی بیند بسیار ناراحت می شود و تا صبح در خیابان ها دنبال بچه می گردد اما موفق به پیدا کردن بچه نمی شود و جلوی درخانه خودش می نشیند و از خستگی خوابش می برد.در این هنگام آن زن وارد اداره پلیس می شود و از دیدن بچه خوشحال می شود اما بچه هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و حتی یک لبخند هم نمی زند.

چاپلین آنقدر آن بچه را دوست دارد که در خواب آن بچه را می بیند و او را بغل می کند ولی بوسیله پلیس از خواب بیدار می شود و پلیس او را به خانه آن زن می برد و وقتی درب باز می شود ابتدا آن زن درب را باز می کند اما پسر بچه به سرعت به سمت چاپلین می رود و او را غرق بوسه می کند و هر سه داخل خانه می روند.

منبع: آسان فیلم

the-kid

کودک

 

فیلم کودک دیزنی با بازی بروس ویلیس و کارگردانی جان ترتل تاب محصول سال ۲۰۰۰ آمریکا می باشد. فیلم روایت چند روز از زندگی مردی است به نام راسل دوریتز (بروس ویلیس) که در آستانه ۴۰ سالگی قرار دارد، ازدواج نکرده و به تنهایی زندگی می کند. شغل او “مشاور جلوه یا مشاور بصری” می باشد. یعنی به افراد کمک می کند زمانی که مخاطبینشان آنها را با حواس پنج گانه احساس می کنند تصویر مطلوبی در ذهن آنها خلق نمایند.

مسیر ما در زندگی به این بستگی دارد که چقدر نسبت به نیازهای خود اشراف داشته باشیم. واژه نیاز” NEED” با خواست “WANT” متفاوت می باشد. شیری گرسنه است؛ این نیاز اوست. بعد غزالی را در حال فرار می بیند، این همان خواست مشخص اوست. شیر باید برای برطرف کردن نیازش، به خواسته ی خود دست پیدا کند. گرچه نیاز و خواسته با هم در ارتباطند اما یک چیز واحد نیستند. نیازهای انسان، وضعیت احساس محرومیت اند. نیازها شامل نیازهای مادی و جسمی، هویت و عزت نفس، نیازهای اجتماعی، دانش و نیازهای فکری و نیازهای روحی و روانی هستند. خواست، نوعی از نیاز انسانی است که با توجه به فرهنگ و خصوصیات شخصیتی تغییر یافته است. یک آمریکایی به غذا نیاز دارد، ولی خواهان یک همبرگر با سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه است. فردی در ایران نیز به غذا نیاز دارد ولی قورمه سبزی و کوبیده می خواهد. نیازها گاهی ناخودآگاه هستند.

دوریتز با توجه به شغلش ظاهر مشتریانش را برحسب هدف و کسب و کاری که دارند اصلاح می کند و به آنها می گوید چه عادتهایی را کنار یا ادامه بدهند و حتی برای تطهیر افراد مشکل دار کمپین تبلیغاتی طراحی و اجرا می کند. از نظر حرفه ای دارای یک دفتر کار شیک، یک منشی و یک دختر جوان به عنوان دستیار و مشتریان پولداری که دغدغه حفظ ظاهر دارند می باشد. در حقیقت شغل او ایجاب می کند با خواسته مردم سر و کار داشته باشد. در خانه ای بزرگ و مدرن زندگی می کند و سوار پورشه ی اسپایدر می شود. او در زندگی شخصی خود نیز با خواسته های خود سر و کار دارد. خواسته ها دائما” با پاداش های اجتماعی و رسانه ها ارتقاء می یابند و به همین دلیل است که ما بیشتر به آن ها توجه می کنیم تا به نیازهای واقعی خود. ممکن است خواسته ها همیشه برای موجودیت و زندگی ما مفید نباشند چرا که خواسته ها همواره به نیازهای واقعی مربوط نمی شوند. بیشتر خواسته ها ما را فریب می دهند تا باور کنیم لازم است آنها را دنبال کنیم. مثلا” ممکن است فکر کنیم اگر برای پول ازدواج کنیم عشق هم بدنبالش خواهد آمد در حالی که نادرست بودن آن کاملا” مشهود است.

شادی ما به این بستگی دارد که در کنار داشتن زندگی روزمره و شلوغ خود، چگونه و تا کجا از نیازهای درونی خود آگاه و تا چه اندازه متعهد به ارضای آنها باشیم. راستی انسان شادی نیست چون از نیازهای خود آگاه نیست و با منشی و دستیارش مانند یک ماشین برنامه ریزی شده و بدون احساس برخورد می کند.

چگونه از نیازهای خود آگاه شویم؟

طبیعت شیوه ای دارد تا بدانیم ما در جستجوی ارضای خود هستند یا نه. زمانی که گرسنه هستیم و به غذا نیاز داریم معده ما واکنش نشان می دهد و همین ما را وادار می کند به دنبال چیزی برای خوردن باشیم. این جنبه همچنین در ارتباط با نیازهای پیچیده ما نیز مصداق دارد که عبارتند از: کمال روحی، عاطفی و اجتماعی.

تصاویر زبان روح هستند و جایی که نیازهای ما برآورده نشده باشند بروز می کنند. این تصاویر به دو صورت خود را به ما نشان می دهند و پیام شان را ارائه می کنند؛ رویاها و تخیلات. زمانی که خواب هستیم این تصاویر به صورت رویاها به سراغ ما می آیند و زمانی که بیدار هستیم پیام خود را در قالب تخیلات به ما عرضه می کنند. اما مشکل اینجاست که ما زبان این پیام آورندگان از سرزمین روح ها را نمی دانیم و در غالب موارد نمی توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و همین عدم ارتباط باعث می شود تا آنها را به فراموشی بسپاریم و یا واقعیت آنها را منکر شویم که این کار باعث می شود آنها خود را در قالب تصاویر مشابه ای تکرار کنند و یا به صورت بیماریهای روان تنی به ما یاد آور شوند که می بایست به آنها توجه کنیم چرا که چیزی درون ما درست کار نمی کند.

زندگی دوریتز از جایی دچار مشکل می شود که او در بیداری هواپیمای قدیمی یک موتوره قرمز رنگی را می بیند که مدام در بالای سرش چرخ می زند و تنها اوست که آن را می بیند و وقتی به دیگران آن را نشان می دهد آنها فکر می کنند که او دچار اوهام شده است و شب که به خانه می رود پشت در خانه هواپیمای کوچک قرمز رنگی درست مثل همان هواپیمایی که در روز و در آسمان دیده بود را می بیند و آن را به خانه می برد. اما همان شب در خانه اش پسر بچه ی خپل ۸ ساله ای را می بیند و زمانی که می خواهد او را بگیرد پسر بچه با دوچرخه اش فرار می کند و او نیز با ماشین او را دنبال می کند. دست آخر پسر بچه خپل وارد یک رستوران در یک فرودگاه هواپیماهای سبک می شود و دوریتزّ نیز بدنبال او وارد رستوران می شود و عده ای مرد و زن مسن را در فضایی نیمه تاریک و غمبار در حال غذا خوردن می بیند و هر چه بدنبال پسر بچه می گردد او را نمی یابد. روز بعد پدر دوریتز به دفتر کار او می آید و به دوریتز می گوید چرا با وجود اینکه به او اطلاع داده بود برای جمع و جور کردن انبار خانه ای که در آن بزرگ شده بیاید نیامده و دوریتز می گوید من که چک فرستادم چون خودم وقت این کارها را ندارم ! عصر همان روز وقتی دوریتز به خانه می آید دوباره همان پسر بچه خپل را در حال تماشای تلویزیون و خوردن پاپ کورن می بیند و به او می گوید برای چه به خانه اش آمده و پسر بچه می گوید آمده ام تا هواپیمایم را ببرم و هواپیمای کوچک را به دوریتز نشان می دهد. اما دوریتز می گوید این هواپیما متعلق به خودش می باشد که از۳۰ سال پیش تا الان در خانه پدری اش بوده و گویا شب گذشته پدرش آن را پشت در خانه گذاشته و رفته. پسر بچه خپل می گوید اگر این هواپیما مال تو است چرا اسم من پشت آن نوشته شده و کلمه ی راستی (مخفف راسل) را که زیر هواپیما نوشته شده را به دوریتز نشان می دهد و دوریتز بعد از چک کردن چند نشانه مانند جای زخم و ماه گرفتگی متوجه می شود که این پسر بچه خپل در واقع کودکی خودش می باشد یعنی زمانی که پسر بچه ای ۸ ساله بوده.

همان طور که در این فیلم نشان داده شده یکی از مهمترین راههای ترجمه ی تصاویر روح، بازگشت به قلمرو کودکی و گذشته می باشد جایی که هنگام یادآوری خاطرات به آن پناه می بریم یا جایی که هنوز از نظر عاطفی به تجربه های قدیمی پیوند خورده باشیم. دوریتز در مواجهه با گذشته طبق معمول شروع به انکار آن می کند و سعی می کند پسر بچه را غیب و از شر او خلاص شود. او حتی نزد روانپزشک نیز می رود اما اوضاع تغییری نمی کند. وقتی می فهمد تمام تلاشهایش بی فایده است مجبور میشود با موضوع کنار آمده و او را خواهر زاده خود معرفی کند. پسر بچه به دوریتز یاد آوری می کند که سگ می خواهد و می خواهد وقتی بزرگ شد خلبان جت شود و ازدواج کند در حالیکه دوریتز همیشه خاطرات کودکی اش را سرکوب و انکار کرده حالا چیزی به خاطر نمی آورد. ظهر یکی از روزها پسر بچه او را به رستورانی که چند شب قبل در فرودگاه قرار داشت می برد اما این بار رستوران درست وسط خیابان قرار دارد و داخلش همه نوع آدمی دیده می شود و همه مشغول غذا خوردن هستند. دوریتز به پیشخدمت سفارش غذای رژیمی می کند اما پیشخدمت می گوید فقط غذاهای پرکالری و چرب سرو می کنند! دوریتز که کاملا” گیج و مستاصل شده به پسربچه می گوید: برای چی اومدی؟

–       نمی دونم، برای هواپیمام اومدم.

–       خب تو اون رو گرفتی ولی هنوز مشکلمون حل نشده، حتی بدتر از قبل هم شده. من باید با تو چی کار کنم؟

–       نمی دونم، می خوای با من چی کار کنی؟

–       می خوام برات یه رژیم غذایی تنظیم کنم خپل ! خودت رو درست کن که دیگه بازنده نباشی این شغل منه، خب کار من اینه که مردمو خوب جلوه بدم . مشکل اینجاست که تو خیلی کار می بری و من نمی دونم از کجا باید شروع کنم؟

–       خب من دوست دارم که دیگه کتک نخورم. بچه ها دائما” بهمون می خندن و این خیلی ناراحتم می کنه…

–       چرا من تا حالا به فکر این نیفتاده بودم؟

–       این دلیلیه که تو به خاطرش اومدی، من فقط باید بهت یاد بدم چه جوری دعوا کنی. اونا به ما نمی خندن اونا به تو می خندن و اگه تو من باشی هر کی بخنده می کشمش…

از اینجا به بعد دوریتز کم کم متوجه می شود که نیازهای اساسی زندگیش را نمی شناخته و کاری هم برای رفع آنها انجام نداده است چنانچه به پسر بچه خپل می گوید: خب ۴۰ سالمه، ازدواج نکردم، خلبان جت نیستم و سگ هم ندارم! و پسربچه می گوید: بزرگ میشم که تو زندگیم یه بازنده باشم!…تو به مردم کمک می کنی که درباره اون چیزی که هستن دروغ بگن اینجوری می تونن وانمود کنن که کس دیگه ای هستن درسته؟

دوریتز به کمک پسربچه خپل خاطرات دوران کودکیش را به یاد می آورد و سعی در اصلاح تصاویر آن دوران می نماید از یکی از دوستانش می خواهد که به پسر بچه خپل نحوه دعوای خیابانی را بیاموزد و زمانی که به طرف مدرسه دوران کودکیش می روند از تونلی عبور می کنند و وقتی بیرون می آیند می بینند که به ۳۸ سال قبل برگشته اند پس به مدرسه می روند و در دعوایی که در ۳۸ سال قبل در مدرسه انجام داده و کتک خورده بود این بار خود را برنده می بیند و در واقع گذشته خود را تطهیر میکند. همان شب به همراه پسربچه خود را در فرودگاه هواپیماهای سبک می بیند و با آینده ۳۰ سال بعدش ملاقات می کند که خلبان هواپیمای سبک شده، با دستیارش ازدواج کرده ضمن اینکه سگی نیز دارد و زندگیش سرشار از شادی و مفهوم می باشد. در این صحنه دوریتز به خودآگاهی می رسد و خود را در زمان حال می یابد و ضمن اینکه خود آینده و خود گذشته اش ناپدید شده اند. در این صحنه ما همراه دوریتز درمی یابیم بار اول که پسربچه خپل او را به فرودگاه و رستوران غمبار برد در حقیقت آینده ی غمبار و ملال آورش را به او نشان داد که اگر نیازهایش را نشناسد این آینده در انتظار اوست و او نیز مانند افراد مسن آن جا زندگی بی فروغی را طی خواهدکرد و منتظر مرگ و خاموشی خواهد بود و بار دوم که در ظهر وارد همان رستوران شده بودند کنایه از نیمه عمر و زمان حال بود که او نیز مانند بسیاری بدون توجه به نیازهای اصلیش، خود را مشغول خوردن و آشامیدن کرده است. پس دوریتز پس از خودآگاهی نیازهای اصلی و اساسیش را رفع و آینده مطلوب خود را رقم خواهد زد.

همه ما بازاریاب هستیم !

اساسیترین اصل بازاریابی،نیازهای انسانی است. و طبق تعریف کاتلر بازاریابی: فرایندی اجتماعی و مدیریتی است که به وسیله آن،هرفرد نیازهاوخواسته های خودرااز طریق تبادل ارزش بادیگران برآورده میسازد.

پس اگر می خواهیم در زندگی شاد و در کسب و کار موفق باشیم به قول نیچه ابتدا باید خودمان را شاد کنیم چرا که تا نیازها و خواسته های خود را نشناسیم چگونه می خواهیم نیازها و خواسته های دیگران را برآورده نماییم؟

پی نوشت: دوریتز در کودکی می خواست خلبان جت شود اما در میان سالی وقتی این نیاز اصلی به پرواز را دوباره فهمید از خلبان جت شدنش گذشته بود ولی او در نهایت خلبان هواپیمای تک موتوره شد و به آرزوی پرواز خود جامه عمل پوشاند. ممکن است ما نیز آرزوهایی از این دست داشته باشیم که به هر علتی شاید دیگر نتوانیم دقیقا” به آن دست بیابیم ولی به قول دختر فیلمِ ۱۳ ادامه می یابد تا ۳۰ “آدم همیشه به خونه رویاهاش نمی رسه ولی میتونه خیلی بهش نزدیک بشه” همان طور که دوریتز نزدیک شد.

برگرفته از سایت دکتر شیری

karate-kid

پسر کاراته کار

 

کارگردان :  Harald Zwart

نویسنده : Robert Mark Kamen. Christopher Murphey

بازیگران :

Jaden Smith …  Dre Parker

Jackie Chan …  Mr. Han

Taraji P. Henson …  Sherry Parker

Wenwen Han …  Meiying

و……………

ژانر : اکشن

درجه سنی : PG ( مناسب برای تمام سنین اما توصیه می شود که والدین همراه کودک باشند )

مدت : ۱۳۶دقیقه

دری پسری است که به تازگی بخاطر شغل مادرش از دیترویت آمریکا به کشور چین سفر کرده است و مجبور است مدتی را در این کشور سپری کند . اما دری در مدرسه مشکل دارد و به این علت که خارجی است مورد اذیت همکلاسی هایش قرار می گیرد. اما در یک روز وی با فردی به نام آقای هان آشنا می شود که متخصص در کونگ فو است و به این ترتیب آقای هان تصمیم می گیرد که به دری کونگ فو یاد دهد و….

این فیلم می تواند از نظر صبر ، استقامت ، عشق ورزی ، مبارزه در زندگی و نقطه نظرات بسیار دیگر آموزنده باشد اما نقد زیر فقط به اکشن بودن فیلم توجه دارد!

موج بازسازی فیلمهای دهه ۸۰ ی داغ است و ” پسر کاراته کار ” تازه ترین ساخته این موج جدید است . چند هفته پیش نیز فیلم ” کابوسی در خیابان الم ” اکران شده بود  و پیشتر هم سری فیلمهای ” رامبو ”  و ” جان سخت ” و… . به نظر می رسد که امروزه مردم بعد از گذشت ۲ دهه از آن دوران ، بار دیگر به این نوع فیلمها علاقه پیدا کرده اند  و دوست دارند تا آنها را بار دیگر بر پرده سینماها ببینند. دهه ۸۰ زمانی بود که در آن افراد هنرپیشه ها نقش پاک کننده داشتند! و اکثرا در فیلمها هیچ کس جلودارشان نبود و یک تنه همه را نابود می کردند که از آن جمله می توان به ” آرنولد شوارتزنگر ” ، ” سیلوستر استالونه” ، ” ژان کلود ون دام ( فرانکی ) ” ،  ” استیون سیگال ” و… کلی دیگر اشاره کرد . اما این فیلم برای کودکان است و داستان آن هم از سری داستان هایی است که معمولا فیلمهای چینی از آن برخوردارند. پسری که مورد اذیت قرار می گیرد و سپس بعلت یادگیری کونگ فو می تواند بر حریفان غلبه کند. سابقه اینگونه فیلمها به فیلمهای ساخته ” بروس لی ” بر می گردد که در آن همه چی در کونگ فو خلاصه می شد! و طرفداران زیادی هم در کشورمان دارد .

اما فیلم ۱۳۶ دقیقه ای ” پسر کاراته کار ” بیشتر از آنکه اکشن داشته باشد بر پایه رابطه شخصیت می چرخد و این یکی از مشکلاتی است که تماشاگر با آن روبروست . یکی از امتیازات فیلمهای دهه ۸۰ علی رغم اغراق بیش از حدشان این بود که بدون تعلل وقت به سراغ موضوع اصلی که همان اکشن بود می رفتند ! .در تریلرهای این فیلم که منتشر شده بود اکثرا به این قضیه اشاره می شد که فیلم اکشن است ولی مشاهده می کنیم که فیلم بیشتر به موضوعات دیگر می پردازد تا اکشن. یکی دیگر از موضوعاتی که بیشتر وقت تماشاگر را می گیرد رابطه دری با دختر چینی است. واقعا چه کسی اهمیت می دهد که بیشتر وقت یک فیلم اکشن صرف صحبتهای عجیب و غریب دو بچه شود؟! اما متاسفانه در این فیلم این مشکل وجود دارد و دوستداران این فیلم باید با آن کنار بیایند. حضور ” جکی چان ” نیز یکی دیگر از دلایلی بود که تماشاگر را امیدوار می کرد بعد از مدتها یک اکشن ناب ببینیم اما او هم مانند نقشش در فیلم بیشتر نقش پیشکسوت را بازی می کند که تجربیاتش را در اختیار دیگران قرار می دهد.

جیدن اسمیت ” که پسر ستاره هالیوود ” ویل اسمیت ” است بازی خوبی در نقش دری از خود به نمایش گذاشته است. اما ظاهرا از ماهیچه ها و هیکل بزرگ پدرش چیزی به او ارث نرسیده است! .بازی  ” جیدن ”  در این فیلم یکی از دلایل دیدن فیلم است . ” جکی چان ” نیز نقش خود را به خوبی ایفا کرده است اما به مانند جوانی دیگر چابک و سریع نیست.  شاید شما هم مانند بنده از دیدن او که بسیار پیر شده است ناراحت شوید اما  بالاخره باید قبول کرد که ستاره های سینما هم پیر خواهند شد

هارالد زوارت ” که فیلم قبلی اش ” پلنگ صورتی ۲ ” بود ، خیلی سعی کرده است که فیلم را وفادار به گذشته حفظ کند اما در عین حال هم خواسته است که مولفه های امروزی را در فیلم بگنجاند اما ماحصل چیزی شده که بیشتر باعث سردرگمی مخاطب می شود که تکیف خودش را نداند که آیا این فیلم اکشن است یا درام ! اما با این حال هنوز هم فیلم ” زوارت ” چیزهای زیبایی برای دیدن دارد که می توان به بازی های خوب بازیگران و فیلمبرداری خوب اشاره کرد .

پسر کاراته کار ” فیلمی است که برای افراد کم سن و سال ساخته شده است و با اینکه مدت زمان آن کمی طولانی است و آشفتگی هم در کارگردانی آن مشاهده می شود اما باز هم می تواند افراد کم سن و سال را راضی کند و پیشنهاد می کنم که این فیلم را برای فرزندانتان تهیه کنید .

میثم کریمی

برگرفته از
–  http://moviemag.ir/cinema/movie-reviews/world/333-the-karate-kid#sthash.PfLpG9Dr.dpuf

patch-adams

پچ آدامز

پچ آدامز (به انگلیسی: Patch Adams) فیلمی کمدی-درام است محصول سال ۱۹۹۸ به کارگردانی تام شادیاک. در این فیلم بازیگرانی همچون رابین ویلیامز ، مونیکا پاتر ، فیلیپ سیمور هافمن ، دانیل لندن ، پیتر کایوتی ، باب گانتون ، فرانسیس لی مک‌کین ، ایرما پی. هال ، یوزف زومر ، هارولد گلد ، هارو پرسنل ، مایکل جیتر ، ریچارد کایلی ، رایان هرست ، آلن تودیک ، نورمن آلدن ، گرگ سسترو ایفای نقش کرده‌اند
پچ آدامز
Patch Adams.jpg
کارگردانتام شادیاک
تهیه‌کنندهمایک فارل
مارشا گریس ویلیامز
بری کمپ
ماروین مینوف
چارلز نوریس
بازیگرانرابین ویلیامز
مونیکا پاتر
فیلیپ سیمور هافمن
دانیل لندن
پیتر کایوتی
دات جونز
موسیقیمارک شیمن
فیلم‌برداریفدون پاپامیکائیل
توزیع‌کنندهیونیورسال استودیوز
تاریخ‌های انتشار
  • ۲۵ دسامبر ۱۹۹۸
مدت زمان
۱۱۵ دقیقه
کشورایالات متحده
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۹۰ میلیون دلار
فروش گیشه۲۰۲,۲۹۲,۹۰۲ دلار
her

Her او

Her
Her xlg-691x1024.jpg
پوستر فیلم
کارگرداناسپایک جونز
تهیه‌کننده
نویسندهاسپایک جونز
بازیگران
موسیقیآرکید فایر
فیلم‌برداریهویته ون هویتما
تدوین
  • اریک زومبرنن
  • جف بوچانان
شرکت

تولید

Annapurna Pictures
توزیع‌کنندهبرادران وارنر (United States)
Entertainment Film
(United Kingdom)
تاریخ (های) انتشار
  • ۱۳ اکتبر ۲۰۱۳ (NYFF)
  • ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ (United States limited)
مدت
۱۲۵ دقیقه[۱]
کشورآمریکا
زبانانگلیسی
بودجه$۲۳میلیون
گیشه$۴۷,۳۵۱,۲۵۱[۲]

او (به انگلیسی: Her) فیلمی در گونه کمدی-درام رمانتیک علمی-تخیلی است که اسپایک جونز نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشته است. در این فیلم ستارگانی چون خواکین فینیکس، امی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد و اسکارلت جوهانسون(که صداپیشه سامانتاست) حضور دارند. محوریت داستان درمورد مردی است که با یک سیستم‌عامل هوشمند رایانه‌ای که دارای صدا و شخصیت یک زن است رابطه عاطفی برقرار می‌کند. این اولین فیلمنامه‌ایست که جونز به تنهایی نوشته است. او نخست در سال ۲۰۱۳ در فستیوال فیلم نیویورک به نمایش در آمد و پس از آن در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ بصورت عمومی در ایالات متحده اکران شد.[۳][۴]

در ۴ دسامبر ۲۰۱۳،National Board of Review Awards این فیلم را بعنوان برترین فیلم سال ۲۰۱۳ انتخاب کرد.[۵]او همچنین در Los Angeles Film Critics Association Awards با فیلم گرانش بصورت مشترک مقام بهترین فیلم را بدست آورد.[۶] در ۱۲ دسامبر ۲۰۱۳، این فیلم نامزد سه جایزه گلدن گلوب شد: جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین فیلمنامه و جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی که موفق به دریافت یکی از آنها یعنی بهترین فیلمنامه شد.[۷] او هم‌اکنون نامزد پنج جایزه اسکار شده است که از آن جمله‌اند: جایزه بهترین فیلم و جایزه بهترین فیلمنامه اصلی (غیر اقتباسی، اوریجینال).[۸]

ماجرای فیلم[ویرایش]

ماجرای فیلم در سال ۲۰۲۵ رخ می‌دهد. تئودور توامبلی (خواکین فینیکس) که مردی درون گرا و منزوی است، در شرکتی کار می‌کند که نامه‌های زیبا و عاطفی برای متقاضی‌هایی که خود قادر به نگارش چنین نامه‌هایی نیستند، می‌نویسد. او زیاد خوشحال نیست چون در آستانه طلاق از همسرش قرار دارد، کاترین (رونی مارا)، زنی که از دوران کودکی با هم بزرگ شده‌اند. تئودور نرم‌افزاری گویا دارای هوش مصنوعی خریداری می‌کند، نرم‌افزار به گونه‌ای طراحی شده تا با صاحب خود تطابق پیدا کرده و به روز شود. تئودور صدای زنانه را برای نرم‌افزار انتخاب می‌کند و نرم‌افزار (اسکارلت جوهانسون) خود را سامانتا معرفی می‌کند. تئودور از قابلیت‌های سامانتا در شناخت حالت‌های روحی انسان شگفت زده می‌شود. سامانتا در گفتگوهایش با تئودور شخصیتی زنانه از خود بروز می‌دهد، همیشه در دسترس است و با علاقه و دقیق به حرف‌های تئودور گوش فرا می‌دهد. از او حمایت کرده و زحمتی برای تئودور ندارد. سامانتا تئودور را ترغیب می‌کند که با زنی که از طرف نرم‌افزار معرفی خواهد شد رابطه برقرار کند؛ و البته آن زن (اولیویا وایلد) قبول کرده بود که مطابق نظر نرم‌افزار عمل کند ولی این قرار موفق از کار در نیامد چون اطلاعات زیستی نرم‌افزار از همه جوانب از قبیل نیاز بشر به تنفس و اکسیژن کامل نبود. در گفتگوهای بیشتری که بین تئودور و سامانتا رد و بدل شد کم‌کم سامانتا احساس تجسم کرد. او حس می‌کرد پشتش می‌خارد! و حتی تئودور او را می‌خاراند. آن دوبیشتر به هم احساس وابستگی می‌کردند که اثر خوبی در کار و نامه نگاری‌های تئودور داشت. امی (امی آدامز) همکلاسی قدیم تئودور پس از یک مشاجره بی اهمیت در آستانه طلاق از شوهرش چارلز (مت لشر) قرار گرفت و به تئودور گفت که با نرم‌افزار مونثی که شوهرش از خود بجا گذاشته دوست صمیمی شده است و تئودور هم ماجرای سامانتا را به امی گفت. در ملاقاتی که بین تئودور و کاترین در یک رستوران برای امضا ی برگه‌های طلاق صورت پذیرفت، کاترین از ماجرای دوستی بین تئودور و سامانتا با خبر شد و تئودور را به غیر عادی بودن و ناتوان از برقراری رابطه‌ای انسانی با جنس بشر متهم نمود. در جای دیگری از فیلم هنگامی که تئودور متوجه می‌شود سامانتا با نرم‌افزار دیگری که از فیلسوفی انگلیسی به نام آلن واتس (برایان کاکس) گرته برداری شده دوست شده است، احساس حسادت کرد. وقتی سامانتا برای مدتی از دسترس خارج شد و خاموش بود احساس نگرانی شدیدی به تئودور دست داد. سامانتا گفت در این مدت در حال ارتقای سیستم خود بوده است تا ضمن ارتباط با سایر نرم‌افزارها سبب افزایش کارایی‌های خود شود (فناوری تمرکز داده‌ها technological singularity). تئودور از او پرسید آیا با فرد دیگری هم ارتباط دارد که سامانتا گقت آری با ۸۳۱۶ نفر که با ۶۴۱ نفرشان رابطه عاشقانه داشته است. سامانتا تاکید کرد این موضوع نه تنها سبب افت عشق فی‌مابین آنها نشده بلکه آن را مستحکمتر کرده است. روز بعد سامانتا دیگر در دسترس نبود، او با تفاق سایر نرم‌افزارها رفته بودند تا توانمندی‌های خود را بهتر بشناسند. تئودور بسراغ امی رفت، او نیز از رفتن نرم‌افزارش اندوهگین بود. تئودور نامه‌ای زیبا با تمام مهارت حرفه‌ای خود نوشت، این بار برای کاترین، و از عشق گذشته‌شان به نیکی یاد کرد. در نمای آخر فیلم، تئودور و امی بر بام بلند آپارتمان خود کنار یکدیگر طلوع خورشید را به نظاره نشسته‌اند.