شاه خوبان

شاه خوبان_ اندر معنای عشق

 این متن قسمتی از بخش “اندر معنای عشق” از کتاب پزشک و روح نوشته دکتر ویکتور فرانکل می باشد. عنوان مقاله از من است.

بخش “اندرمعنای عشق” بسیار پربار است و این تنها قسمتی از این کتاب است ، قسمت اصلی این بخش به معنای عشق راستین و روش های عشق ورزی و تحلیل آنها می پردازد.
همانطور که اکثر دوستان می دانند کتاب معروف دکتر ویکتور فرانکل که به عموم توصیه می شود ” انسان در جستجوی معنا” می باشد.
هر دو کتاب در سایت گروه نیک اندیشان در دسترس خواهد بود.

    …
تأکید بر ظاهر ، به بها دادن بیش از حد به ارزش “زیبایی” در زندگی شهوانی منتهی می شود. در عین حال شخص از این شمار بی ارزش شده است. در “زیبا” دانستن زن چیزی تحقیر کننده وجود دارد. آیا استفاده از این صفت در نهایت به این معنا نیست که ما تعمداُ از کاربرد صفت های دیگر دوری می کنیم و از داوری درباره کیفیات ذهنی زن می پرهیزیم؟ برآوردی گزاف در مقوله ای نسبتاُ کم ارزش این ظن را بر می انگیزد که ما عمدتاُ مایل به برآوردن مقولاتی با ارزش والاتر نیستیم.

به علاوه، تأکید بر ظواهر نه تنها مؤید بی ارزش شمردن شخصی است که مورد داوری قرار گرفته است، بلکه هم چنین نشانه بی ارزش شمردن داوری است. زیرا اگر من درباره زیبایی زنی سخن بگویم ، این امر نشانه آن است که نه تنها چیزی مناسب درباره شخصیت آن زن ندارم ، بلکه رغبت چندانی هم نسبت به شخصیت وی ندارم – زیرا به کیفیات شخصیت بها نمی دهم.

تمام عشوه گری ها ، همه عاشق پیشگی ها ی معمولی گذشته و حال، به شخصیت درونی یار به طور ناخودآگاه توجه ندارند. یگانگی و تفرد دیگری عمداُ در این گونه برخوردها نادیده گرفته می شوند. مردمی که داوطلب این گونه عشق ورزی های سطحی اند ازتعهدات عشق واقعی می گریزند، از هر نوع حس داشتن پیوندهای واقعی با یار فراری اند – زیرا این پیوندها مسؤولیت به بار می آورد. این عده در مفهومی جمعی پناه می گیرند و یک “سنخ” را ترجیح می دهند؛ یارشان در هر موقعی کم و بیش نماینده اتفاقی آن سنخ است. ایشان بیش تر سنخ بر می گزینند تا شخصی بخصوص را . عشق ایشان معطوف “دیدهای” سنخی ولی غیرشخصی است. آن سنخ زنانه ای که بیش تر مورد پسند واقع می شود، دختری است که در گروه همسرایان کار می کند.

هنگامی که شخصیت این سنخ را تجزبه کنیم به آسانی می توان وی را درک کرد. دختر همسرا ، به اصطلاح سمبلی است از دختران “عمده فروش” . او نمونه ای جدایی ناپذیر از ساز و کاری معین است: تمام گروه. او عضو گروه رقص است و به این تربیت بخشی از یک گروه جمعی. با این حساب وی نمی تواند از چهارچوب آن گروه پا فراتر بگذارد، او نمی تواند در دسته ای که روی صحنه هستند از خط گروه خارج شود. مردم معمولی امروزی این نوع زن را به عنوان زن آرمانی برای عشق ورزی برمی گزیند، زیرا این زن ، با بی شخصیتی خود نمی تواند به مرد مسؤولیت تحمیل کند. این نوع زن همه جا هست.

همان گونه که در نمایش ، دختری را می توان جای دختر دیگر نشاند، این دسته از زنان در زندگی به آسانی جابه جا می شوند. دختر سمبلیک گروه رقص و آواز زنی است بی شخصیت که هر مردی بدون نیاز به رابطه شخصی و تعهد می تواند به وی نزدیک شود؛ زنی که این مرد می تواند داشته باشد و از این رو به عشق نیازی ندارد. این گونه زن مانند شیئی است بدون خصیصه های شخصی ، بدون ارزش شخصی. تنها شخص انسان می تواند معشوق را دوست داشته باشد، بی شخصیتی دختر رقصنده را نمی توان دوست داشت.

در این زنان مشکل، وفاداری وجود ندارد؛ بی وفایی تابع بی شخصیتی است. نه تنها بی وفایی در این گونه روابط شهوانی محتمل است؛ بلکه ضروری نیز هست. زیرا آن جا که سعادت در عشق موجود نباشد، این فقدان را باید با کمیت لذت جنسی جبران کرد.
این نوع عشق ورزی ، نشانه ای از شکل معیوب عشق که اغلب این جمله را درباره شان به کار می برند؛ “من این زن را داشته ام” . این جمله بطور کامل ماهیت این گونه عشق ورزی را به معرض نمایش می گذارد. آن چه که “دارید” می توانید دور بیندازید؛ آنچه که مالک آنید، می توانید تغییرش دهید. هرگاه مردی ” مالک زنی باشد، به آسانی می تواند وی را مبادله کند، حتی می تواند برای خود زنی دیگر بخرد.”
این رابطهء “داشتن” در نگرهء زن نیز رونوشتی دارد. زیرا اینگونه عشق ورزی سطحی که تنها به سطح یار ، ظاهر بیرونی وی توجه دارد، خود برای زن هم موضوعی سطحی است. آنچه که شخصی به اینگونه “هست” به حساب نمی آید، تنها چیزی که به حساب می آید مقدار نیازی است که شخص به عنوان یار احتمالی جنسی دارد.

آنچه که دارید ممکن است برهم بریزد، همینطور “سطح” زن نیز – با آرایش- قابل تغییراست. بنابراین نگرهء زن با نگره مرد تطبیق می کند. این زن آن چه در قدرت دارد، به کار می برد تا کیفیت های شخصی خود را پنهان سازد، تا مرد را با آنها آزار ندهد، و به مرد آن چیزی را بدهد که در جست و جویش است؛ یعنی چیزی که مرد ترجیح می دهد. این زن – یا بهتر است گفته باشیم “عروسک” شهری معاصر – به طور کامل در ظاهر خود غرقه است. او می خواهد که “مورد مصرف” واقع شود. ولی نمی خواهد که به شدت مورد مصرف واقع شود ، و نمی خواهد برای آن چه که به واقع هست به کار گرفته شود؛ یعنی شخص آدمی با همه وحدانیت و تفردش. او می خواهد به عنوان عضوی از یک جنس به کار گرفته شود، و از این رو تن اش را ، با تمام کیفیات غیر اختصاصی آن در معرض دید می گذارد .

او می خواهد بی شخصیت باشد و نمایندهء آن دسته زنانی که طرفدار مد روزاند و نمایش دهندهء اتفاقاتی که در بازار بیهودگی های شهوانی روی می دهد. این زن هرچه برده وارتر خواهد کوشید این سنخ مردمی را تقلید کند، و در انجام این کار الزاماُ باید به خود و خویشتن خود وفادار نباشد.
برای مثال ، این زن می تواند نمونهء خود را از میان هنرمندان سینما برگزیند. او بارها و بارها خود را با سنخ می سنجد. سنخی که نمایش دهندهء خود او یا نمونهء زن آرمانی مردی است که با او است. او ابداُ نیازی ندارد بر شخصیتی که در تمام موجودات انسان یگانه و مقایسه ناپذیر است تأکید کند.
این زن حتی اشتیاقی هم ندارد که خود نوع جدیدی از زن دیگر بیافریند، و برای ارائه شیوه ای جدید هم اقدامی نمی کند. وی به جای آفریدن دسته ای جدید، به این راضی است که نمایندهء دستهء خود باشد. این زن با شادی، و در کمال آزادی، خود را به مردی از آن دسته که ترجیح می دهد، عرضه می کند. این زن هرگز خویشتن را در اختیار مرد قرار نمی دهد، هرگز عاشقانه خویشتن را تسلیم نمی کند.
با پرداخت این چنین گمانه ها و طی کردن این گونه خط سیر، بیش تر و بیش تر از حقیقت دور می افتد و تجربهء شهوانی را کام می بخشد. زیرا مردی که از این قماش زنان بر می گزیند، ابداُ خواهان او نیست؛ این مرد در واقع قماش خود را برگزیده است.

این زن با تبعیت از امیال مرد، در واقع به آن چه مرد نیاز دارد و می خواهد ” دارا” باشد، پاسخ می گوید. و هر دو طرف معامله دست خالی هستند. به جای جستجوی یکدیگر و یافتن خویشتن هم دیگر ، یافتن وحدانیت و تفرد که به تنهایی برای عاشق یکدیگر بودن و زندگی ارزشمند داشتن کافی است، این زن و مرد خود را فریب داده اند. زیرا هر مرد در کار خلاق خود، آشکارساز وحدانیت و تفرد خویش است، ولی در عشق وحدانیت و تفرد یار خود را به خویش می گیرد.

در تسلیم دو جانبهء عشق ، در داد و دهش میان دو انسان ، شخصیت هر یک از طرفین به جای خود می آیدو تکانهء عشق تا آن لایه ای از وجود پیش می رود، که در آن هر وجود شخصی آدمی ، دیگر نمایندهء “دسته ای” خاص نیست، بلکه نشانهء خود او است، غیرقابل مقایسه ، جایگزین ناپذیر و دارای شوکت کامل وحدانیت خویش. این شوکت ، شوکت آن فرشتگانی است که به عقیدهء فلاسفه اسکولاستیک نشانهء نوع نیستند؛ بلکه از هر کدام شان تنها یک مورد وجود دارد.

 
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
 
شاداب باشیم در هوشیاری و آگاهی
 

سینا یاوریان – سخنران ، مدرس و مشاور روانشناسی