معرفی فیلم؛ شاهین کره بادام زمینی

شاهین کره بادام زمینی (انگلیسی: The Peanut Butter Falcon) یک فیلم در ژانر درام به کارگردانی مایکل شوارتز است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد.

فیلمی در ژانر درام،کمدی،ماجراجویی که در سال ۲۰۱۹ به کارگردانی تیلر نیلسون و مایکل شوارتز اکران شد و توانست رضایت ۸۰ درصدی مخاطبان را کسب نماید و در باکس آفیس نیز موفق باشد.
داستان راجب زک یک پسر دارای سندروم داون است که رویای تبدیل شدن به یک کشتی کج کار حرفه ای را در سره خود می پروراند و تصمیم به فرار از آسایشگاه و پیدا کردن اسطوره زندگی اش میگیرد و در این راه…
فیلم در پلان اول و مدیوم شات اول شخصیت قصه مارا نشان میدهد تا عنصر قصه سازه فیلم مارا به مخاطب نشان دهد سپس با اکت های بعدی و موقعیت اول فیلم تم سفر و ماجراجویی خود را از اولین فرار زک نشان میدهد.سپس رول های دو سه نیز در فیلم با فضای داستانی خودشان نشان داده میشوند.فیلم با توجه به آنکه اثری پخته از کارگردانانی است که تا الان فیلم هایی کمتر مطرح شده و با اسلوب های حرفه ای ساخته اند اما شاهین کره بادام زمینی.در تصویر برداری ها و روایت بصری در خدمت پلات و فیلمنامه عمل کرده.فیلم با لانگ شات هایی که در تمام اجزای کادر با تکیه به ابعاد زیباشناختی عمل کرده گرایش ناتورالیستی کارگردانانو نیز نشان میده.کادربندی دقیق و تقارن و زاویه های ای لول دوربین که سوژه ها را در مرکز تصویر و قصه ما نشان میده.صداگذاری و صدابرداری های دقیق از محیط و نورپردازی های استاندارد و آمبیانس های متناسب با سکانس ها همگی فیلم را در ساحت فرم خود همچون یک سفر تشبیه کرده.با گذر از رود ها و مستر شات هایی که از ساختار یعنی طبیعت داده میشه.و یکی از دلایل آن این است که به غیر به اصطلاح آن آنتاگونیست های قصه ما همه پرسوناژ با محرک های شخصیتی و چالش هایی روبرو شده اند که سرشتی از طبیعت و عوامل وابسته به آن داشته تا میل انسان دوستانه فیلمساز مشخص شود که در مسیر زندگی و موانع طبیعت همه ما انسان ها چه سندروم داون و چه غیره ممکن است گریبان گیر مشکلاتی شویم و فرقی باهم در ری اکشن به آنها نداریم.فیلم موسیقی متن همخوان با ریتم فیلم و تدوین های پویا دارد و فیلمبرداری های کم نقص و در برخی سکانس ها میزانسن هایی فرمیک اعم از سکانس رقص النور و زک باهم دارد.شاهین کره بادام زمینی در امر تکنیکی اثری سرپا. است که ابژه را در مسیر قصه بخوبی می نمایاند.

 

«شیا لباف»، «داکوتا جانسون» و «زک گاتسگن» در حال تبلیغ فیلم «The Peanut Butter Falcon». این فیلم در مورد یک پسر مبتلا به سندروم داون است که برای رسیدن به رویای کشتی گیر شدن از خانه فرار می‌کند.

 

اما بنظر میرسد که فیلم در فیلمنامه اثری سرپا تر است اما در پیرنگ کمی ضعیف مانند سکانسی که مافوق النور بدون دلیل مبرهنی اورا مسئول پیدا کردن زک میکند یا در شخصیت پردازی این این کاراکتر شناخت چندان کاملی از نیاز نمایشی و ماهیت آن جز سکانسی روی قایق داده نمیشود و این توام با بازی و اکت های ساده داکوتا جانسون نیز است اما فیلمنامه جزء این ایراد در درام سازی ها و شیمی شخصیتی میان زک و تیلر بخوبی عمل میکند.مانند آن سکانسی که تیلر در ماشین حضور دارد و حضور سگ و گفتن صاحب او از وفاداری اش.غبطه ای میخورد که زک را حتی کمتر از یک سگ میدید اما برگشت و این دو باهم شروع به سفری دوستانه و پر فراز و نشیب میکنند.و شخصیت پردازی تیلر که با فلش بک های خوب و نمودار کردن بخش های مختلف زندگی آن بخوبی پردازش میشود و سمپات مخاطب با او به عنوان دوست زک نیز برقرار میشود.فیلم شوخی سازی ها و لحظات کمیک استاندارد و زیبایی دارد و زیرمتن هایی نیز نظیر سیاست های تبلیغاتی و جذب کننده ورزش کشتی کج در فیلمنامه نیز وجود دارد اما نقطه عطف اصلی داستان شخصیت زک و تیپ سازی آن است که از نیاز نمایشی تا نوع دیالوگ نویسی ها برای این شخصیت توأم با بازی خوب بازیگرش مخاطب را همه جوره همراه با رویاپردازی و سفر او میکند که ساختار فیلمنامه نیز روی سفر نهادینه شده است و با کنش های مختلف در موقعیت ها که هریک بعدی دیگر از شخصیت ها به ما میداد میرسیم به مقصد و فصل پایانی فیلم یعنی تحقق رویای زک.و گره گشایی دوست داشتنی.

 

شاهین کره بادام زمینی با همان اشاره های سینمایی اش به کره بادام زمینی که تنها آذوقه آنها در سفر بوده تا زک که همچون شاهینی در مسیر رویاهایش پرواز میکند هم اسمی خلاقانه دارد و هم نیت و خلوص انسانی را در برقراری یک حس انسان دوستانه نشان میدهد.جاییکه که آدم هایی که به نوعی دغدغه مند از شرایط اجتماعی یا شخصی خود هستند تصمیم به همراهی با سفر زندگی میگیرند تا در آن عشق،انسانیت، فداکاری را یاد بگیرند.میل به تغییر در همه انسانها بذرش کاشته شده است فقط کافیست با جریان زندگی همراه شویم.شاهین کره بادام زمینی به ما می‌فهماند که فرقی ندارد سندروم داون باشیم یا یک انسان عادی برای رسیدن به خواسته هایمان هرکاری که باید بکنیم.از آنجا به بعد تاثیر ما روی دیگران و تحت تأثیر قرار دادن آنها با هدفمان است.فصل پایانی فیلم که فیلمساز به معنای واقعی مجیک رئالیسم را به عینیت نشانمیدهد.که زک حریفش را از رینگ پرتاپ میکند هرچقدر که از دیدگاه مخاطب تصنعی بنظر برسد اما در فضای داستانی بسیار حسی و خوشحال کننده است که این شخصیت دوست داشتنی ما سراخر به آرزویش میرسد.و این ما مخاطب و دوستانش بودیم که در این مسیر همراهی اش کردیم و همراهی کردن انسانها در مسیر رویاهایشان ممکن است همانقدر لذتی که به او میدهد به ما نیز بدهد حتی اگر مانند تیلر پای جونمان وسط باشد.شاهین کره بادام زمینی ممکن است فیلم تمام عیاری نباشد اما در این برهه فیلم های منفعل اثری با کانسپتی شریف است.

 

 

The Peanut Butter Falcon poster.jpeg
کارگردانTyler Nilson
مایکل شوارتز
تهیه‌کنندهآلبرت برگر

ران یرکسا

نویسنده
  • Tyler Nilson
  • مایکل شوارتز
فیلم‌نامه‌نویسTyler Nilson
مایکل شوارتز
بازیگرانشایا لباف
داکوتا جانسونجان هاکس
بروس درن
جان برنثال
توماس هیدن چرچ
توزیع‌کنندهرودساید اترکشنز
تاریخ (های) انتشار
مدت
۹۸ دقیقه
کشورآمریکا
زبانانگلیسی
بودجه۶٫۲ میلیون دلار[۱]
گیشه۲۰٫۷ میلیون دلار[۲][۳]

 

یک هیولا صدا می زند

معرفی فیلم؛ یک هیولا صدا می زند

هیولایی فرا می‌خواند (به انگلیسی: A Monster Calls) فیلمی در ژانر فانتزی تاریک محصول مشترک آمریکا و اسپانیا و به کارگردانی خوان آنتونیو بایونا است. فیلمنامه بر اساس رمانی با همین نام که در سال ۲۰۱۱ توسط پاتریک نس نوشته شده‌است به نگارش درآمده و خود پاتریک نس این وظیفه را بر عهده داشته‌است. لوئیس مک دوگال، لیام نیسون، فلیسیتی جونز، سیگورنی ویور، توبی کبل و جرالدین چاپلین در این فیلم هنرنمایی کرده‌اند.

 

هیولایی فرا می‌خواند برای اولین بار در ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۶ در جشنواره فیلم تورنتو ۲۰۱۶ نمایش داده شد. این فیلم بعداً در ۷ اکتبر ۲۰۱۶ در اسپانیا اکران شد و در انگلستان در تاریخ ۱ ژانویه ۲۰۱۷ به نمایش درآمد. در ایالات متحده آمریکا فیلم به صورت محدود در ۲۳ دسامبر ۲۰۱۶ انتشار یافت که منتهی به انتشار گسترده آن در ۶ ژانویه ۲۰۱۷ شد اما با این حال به عنوان فیلمی مستقل و خارج از بدنه اصلی هالیوود از آن استقبال گرمی شد. بیشتر فروش فیلم مربوط به کشور اسپانیا می‌باشد. هیولایی فرا می‌خواند با استقبال منتقدان رو به رو شد و نقدهای ستایش آمیزی دریافت کرد. هیولایی فرا می‌خواند در سال ۲۰۱۷ چندین جایزه گویا برد و یکی از پر افتخارترین فیلم‌های تاریخ این جوایز محسوب می‌شود. فیلم در دوازده رشته نامزد شد و توانست ۹ جایزه از جمله جایزه بهترین کارگردانی برای بایونا و بهترین موسیقی را بدست بیاورد. همچنین هیولایی فرا می‌خواند موفق شد جایزه امپایر بهترین فیلم فانتزی را نیز در سال ۲۰۱۷ بدست آورد.[۶] این فیلم در تمام دنیا ۴۵٫۶ میلیون دلار فروش کرد.

 

 

 

 

کانر اوملی (لوئیس مک‌دوگال) پسربچه‌ای تنها و غمگین و منزوی است که زندگیش با مشکلات ریز و درشت بسیاری گره خورده‌است. پدر و مادر او از هم طلاق گرفته‌اند و مادرش مدتی است که به سرطان مبتلا شده‌است. کانر بخاطر عجیب بودن و متفاوت بودنش مدام در مدرسه اذیت می‌شود و از قلدرها کتک می‌خورد. تنها سرگرمی کانر فقط نقاشی کشیدن است که استعداد ذاتی آن را از مادرش به ارث برده‌است. بعد از مدتی کانر برای خلاص شدن از این وضعیت اسفناک در ذهن خود هیولایی مخوف به شکل یک درخت خلق می‌کند که هر شب در ساعت ۱۲:۰۷ دقیقه نیمه شب به دیدنش می‌آید و به کانر می‌گوید که می‌خواهد برایش سه داستان واقعی تعریف کند. گرچه این ملاقات‌های شبانه و عجیب ابتدا یک ترفند ذهنی برای فرار از مشکلات شخصی کانر به نظر می‌رسد اما طولی نمی‌کشد که کانر دربارهٔ هویت واقعی درخت غول پیکر و اتفاقات تلخی که برای مادرش افتاده‌است دچار شک می‌شود و با خود فکر می‌کند که شاید این رؤیای به ظاهر عجیب واقعیتی عجیب تر باشد.

 

یک هیولا صدا می زند

«هیولایی صدا می‌زند» بررسی تامل‌برانگیزی در باب تاثیری که سایه‌ی مرگ بر روی زنده‌ها می‌گذارد است و بخش زیادی از دلیل موفقیت فیلم در انتقال این پیام، به هنرنمایی درخشان بازیگرانش مربوط می‌شود. مخصوصا لوییس مک‌دوگال در نقش کانر. نقشی که ترکیب دقیقی از تیزهوشی در نمایش هرج‌و‌مرج درونی شخصیت و بیرون ریختن احساسات خالص یک بچه‌ی وحشت‌کرده و سردرگم را طلب می‌کند و مک‌دوگال کارش را به‌طرز بی‌نظیری انجام می‌دهد. البته جز این هم انتظار نمی‌رود. ناسلامتی بایونا همان کسی است که تام هالند، اسپایدرمن جدید سینما را معرفی کرد و او با دو فیلم قبلی‌اش نشان داده که مهارت کم‌نظیری در بازی گرفتن از کودکان دارد. سینگوری ویور هنرنمایی سفت و محکمی در نقش مادربزرگ کانر دارد. او موفق می‌شود نه تنها خستگی ناشی از بیماری دخترش را منتقل کند، بلکه شیمی خیلی خوبی هم با لویس‌ مک‌دوگال دارد و فیلم در نمایش برخورد شخصیت‌های این دو، در حالی که پرخاشگری‌هایشان قابل‌درک باشد موفق است.

 

بزرگ‌ترین خصوصیت «هیولایی صدا می‌زند» این است که مثل اکثر فانتزی‌های هالیوودی این روزها به سرهم‌بندی داستانی تکراری و چپاندن چندتا کاراکتر تک‌بعدی با لباس‌های پرزق‌و‌برق در آن خلاصه نشده است. عناصر فانتزی و شگفت‌انگیز تنها ویژگی فیلم نیستند. فیلم درباره‌ی یک هیولای بی‌شاخ و دم و رابطه‌ی آن با یک پسربچه نیست، بلکه درباره‌ی ماهیت این رابطه و کندو کاو در احساسات عمیق انسانی از طریق این هیولاست. داستان و فلسفه‌ی فیلم زیر سایه‌ی چیز دیگری قرار نمی‌گیرد. در عوض اینجا با استفاده‌ی اصولی و درستی از جلوه‌های ویژوال طرفیم. طراحی خلاقانه‌ی هیولای درختی و نحوه‌ی زنده شدن آن نه تنها تا پایان فیلم به چیزی عادی نزول نمی‌کند، بلکه جذابیت و میخکو‌ب‌کنندگی‌اش را در تمام طول فیلم حفظ می‌کند. «هیولایی صدا می‌زند» از اهمیت رفتار کردن با بچه‌ها مثل بزرگ‌ترها می‌گوید. فیلم درباره‌ی دعوت کردن بچه‌ها به دنیای تاریک و غم‌انگیزی که در بزرگسالی انتظارشان را می‌کشد است. فیلم درباره‌ی جواب دادن به هیولایی است که صدایمان می‌زند. درباره‌ی اینکه شیاطین و هیولاهای درون ما بخش جدایی‌ناپذیر و مهمی از وجودمان هستند که بهتر از هر چیزی دیگری حقیقت را بهمان نشان می‌دهند. درباره‌ی جواب دادن به هیولایی که صدایمان می‌زند.

 

برگرفته از ویکی پدیا

 

هیولایی فرا می‌خواند
A Monster Calls poster.jpg
پوستر رسمی اکران هیولایی فرا می‌خواند
کارگردانخوان آنتونیو بایونا
تهیه‌کنندهBelén Atienza
Mitch Horwits
Jonathan King
نویسندهپاتریک نس
بر پایههیولایی فرا می‌خواند اثر
پاتریک نس
بازیگرانلوییس مک دوگال
لیام نیسون
فلیسیتی جونز
سیگورنی ویور
توبی کبل
جرالدین چاپلین
موسیقیفرناندو بلاسکس
فیلم‌برداریÓscar Faura
شرکت

تولید

Apaches Entertainment
La Trini
Participant Media
River Road Entertainment
توزیع‌کنندهفوکس فیچرز
تاریخ (های) انتشار
  • ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۶ (TIFF)
  • ۶ ژانویه ۲۰۱۷ (ایالات متحده)
مدت
۱۰۸ دقیقه
کشورایالات متحده
زبانانگلیسی
بودجه۴۳ میلیون دلار
گیشه۴۵٫۶ میلیون دلار

معرفی فیلم؛ دستیار

دستیار یا کارآموز (انگلیسی: The Intern) فیلمی کمدی به کارگردانی نانسی مایرز است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. در این فیلم بازیگرانی همچون رابرت دنیرو، ان هتوی، رنه روسو، آندرس هولم، اندرو رنلز، زک پرلمن، آدام دیواین، نات وولف، لیندا لوین، سلیا وستون، مری کی پلیس، استیو وینوویچ و مالی برنارد ایفای نقش کرده‌اند.

 

 

داستان

بنجامین ویتاکر (دنیرو) بازنشسته‌ای است که از حدود سه سال پیش در غم از دست دادن همسرش به سر می‌برد. او که چندان از بی‌کار بودنش خرسند نیست، تصادفاً تبلیغ یک شرکت فروش اینترنتی لباس مبنی بر استخدام کارآموز باتجربه (سالخورده) را می‌بیند. بعد از آن وی به عنوان کارآموز، دستیار شخصی جولز آستین (هتوی) مدیر عامل شرکت می‌شود که بسیار در کار خود غرق شده و زندگی خصوصی و اجتماعی آشفته‌ای دارد. بن با تثبیت خود در کنار جولز به کمک او می‌شتابد.

 

 

 

 

نقد فیلم

 

نانسی میرز از معدود کارگردانان زن هالیوودی است که در مسیر حرفه ایش که بیش از سه دهه ادامه داشته، همواره علاقه مند به روابط میان انسانها و مشخصا دنیای زنان بوده است. وی در فیلم « زنان چه چیز می خواهند » به سراغ مردی رفت که قادر بود به ندای قلب زنان گوش دهد و در آخرین ساخته اش هم به نام « پیچیده هست » به سراغ زوج کهنسالی رفت که دچار مشکلات زناشویی شده بودند. وی اینبار نیز شخصیت اصلی داستانش را مردی بازنشسته انتخاب کرده و او را در مقابل زنی جوان قرار می دهد و قرار است که مثل همیشه، این دو در کنار یکدیگر به توفیق برسند.

بن ( رابرت دنیرو ) پیرمرد بازنشسته ای است که تصمیم می گیرد که دوباره به بازار کار برگردد اما در عین حال می داند که بازگشتنش به کار با شرایطی که دارد، بسیار سخت است. به همین منظور، وی به سراغ اعضای اداره کننده یک سایت آنلاین فشن می رود که همه کاره این مجموعه دختری به نام جولز استین ( آن هاتاوی ) می باشد. بن در این شرکت به عنوان کاراموز مشغول به کار می شود و رفته رفته به دلیل تجربه های بسیار خوبی که در زندگی کسب کرده، در دل افراد جا باز می کند اما…

 

«دستیار» دنباله روی دیگر آثار نانسی میرز است. میرز در طی دوران فعالیت هنری خودش به عنوان کارگردان، همواره شخصیت اصلی فیلمهایش را زنانی قدرتمند از لحاظ کاری و اجتماعی تشکیل داده اند. در « کارآموز » نیز آن هاتاوی زنی زیبا، قدرتمند و موفق است که به نظر می رسد از هر لحاظ عالی باشد. اما دقیقا در نقطه ای دچار آسیب پذیری و ضعف هست که دیگر شخصیت های زن فیلمهای سابق میرز نیز با آن دست و پنجه نرم کرده اند؛ یعنی ازدواج و مسائل مربوطه.

فیلم جدید میرز بر پایه رابطه میان بن و جولز می گذرد. خوشبختانه اینبار خبری از رابطه عاشقانه میان این دو نیست و اختلاف سنی بالای آنها می تواند ضامن این مسئله باشد که رابطه آنها دوستانه خواهد بود و سمت و سویی رمانتیک نخواهد گرفت. کلیت فیلم « کارآموز » نیز بر پایه همین رابطه دوستان میان دو شخصیت اصلی داستان بنا شده.

یکی از ویژگی های مثبت میرز در نگارش فیلمنامه، قدرت دیالوگ نویسی اوست. میرز ثابت کرده یکی از خلاق ترین و خوش ذوق ترین نویسندگان زن هالیوودی در نگارش متن می باشد و با نگاهی به آثار مختلف کارنامه هنری اش، می توان جملات ماندگار بسیاری را جستجو کرد. این اصل، در فیلم « کارآموز » نیز وجود دارد و صحبت های مختلفی که میان بن و جولز شکل می گیرد، شنیدنی و جذاب هستند و بهترین لحظات فیلم را تشکیل می دهند. این صحبت ها از خودشناسی گرفته تا دیدگاه نسبت به زندگی و آدمهای پیرامونمان، قطعا می تواند ارزش چند بار شنیدن را داشته باشد. میرز اینبار هم به خوبی ثابت کرده که همواره گزینه قابل اعتمادی برای ساخت یک اثر دیالوگ محور محسوب می شود.

 

 

اما در عین حال که « کارآموز » اثر گرم و خوشایندی در بخش دیالوگ هاست، باز هم از مشکلات آثار سابق میرز در بخش روایت رنج می برد. متاسفانه خرده داستانهای فیلم « کارآموز » کشش چندانی ندارند و شخصیت های فرعی که به داستان ورود می کنند، فاقد پرداخت و عمل لازم هستند. رابطه میان جولز و همسرش هم که به تیرگی رفته و قرار است بن در این زمینه جولز را یاری دهد، چندان قادر نیست مخاطبش را درگیر کند چراکه فیلم زمان لازم برای پرداخت بهتر این مشکلات را فراهم نمی کند. « کارآموز » در بخش روایت، متوسل به کلیشه هاست و در تنوع موضوعاتی که مطرح می کند هم آنقدر جذابیت ندارد که به مخاطب اجازه دهد ذهنش را معطوف به فیلم نماید و به کلیشه ها فکر نکند.

با اینحال « کارآموز » بازیهای خوبی دارد و این غیرقابل پیش بینی نبود چراکه میرز اگرچه در بخش روایت داستان تا به امروز به مرز پختگی نرسیده، اما در بازی گرفتن از بازیگرانش تبحر دارد. رابرت دنیروی کهنه کار اینبار در نقشی کمدی، بازی خوبی از خود به نمایش گذاشته است اما کماکان باور کردنش در چنین جایگاهی که انواع و اقسام شکلک ها را با صورتش به نمایش بگذارد، سخت است! آن هاتاوی هم در نقش جولز، به نوعی یادآور فیلم « شیطان پرادا می پوشد » می باشد با این تفاوت که جایگاه وی به مدیر و همه کاره مجموعه تغییر یافته است. هاتاوی در « کارآموز » گرم و قابل باور است و آن لبخند کشیده اش هم درفیلم جواب داده است.

« دستیار» را در مجموع می توان کمدی ساده و جمع و جوری معرفی کرد که ادعایی ندارد اما می تواند شما را تا انتهای فیلم مشتاق نگه دارد. فیلم در روایت داستان پیرو کلیشه هاست و به فیلم بهتری از ساخته های پیشین میرز تبدیل نمی شود. اما خوشبختانه چندین سکانس میان جولز و بن که با دیالوگ های زیبایی همراه هست، می تواند باعث شود از گذاشتن زمانتان برای تماشای فیلم پشیمان نشوید؛ بعلاوه اینکه بهرحال « کارآموز » فیلمی نیست که حال شما را در این روزها بد کند و تلخی به همراه داشته باشد.