Vanilla_sky

آسمان وانیلی

 

آسمان وانیلی
Vanilla sky post.jpg
کارگردانکامرون کرو
بازیگرانتام کروز
کامرون دیاز
پنه لوپه کروز
کرت راسل
جیسون لی
نوآه تیلور
موسیقینانسی ویلسون
فیلم‌برداریجان تول
توزیع‌کنندهپارامونت پیکچرز
تاریخ‌های انتشار
  • ۱۴ دسامبر ۲۰۰۱
مدت زمان
۱۳۶ دقیقه
کشورایالات متحده آمریکا
زبانانگلیسی
هزینهٔ فیلم۶۸ میلیون دلار
فروش گیشه۲۰۳٬۳۸۸٬۳۴۱ دلار

(به انگلیسیVanilla Sky) فیلمی به کارگردانی کامرن کرو محصول سال ۲۰۰۱ آمریکا است که از بازیگران اصلی آن می‌توان به تام کروز، کامرون دیاز، پنه لوپه کروز، کرت راسل، جیسون لی، نوآه تیلور، تیموتی اسپال، تیلدا سوئینتن، مایکل شنون، کن لئونگ، شالوم هارلو، ایوانا ملیسویک، جانی گالکی، آلیشیا ویت، جنیفر آسپن و استیون اسپیلبرگ اشاره کرد.

این فیلم نسخه هالیوودی فیلم اسپانیایی چشمانت را باز کن محصول سال ۱۹۹۷ است. فیلم اصلی توسط آلخاندرو آمانبار نویسنده، کارگردان و آهنگساز مشهور شیلی-اسپانیایی ساخته شده است و ادواردو نوریگا،پنه‌لوپه کروز و نجوا نمیری در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

kid

پسربچه

 

کارگردان System.Windows.Forms.TextBox, Text: The Kid: Charles Chaplin

نویسنده : Charles Chaplin

بازیگران : Charles Chaplin, Edna Purviance, Jackie Coogan

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/11-The-Kid.jpg

پسربچه (۱۹۲۰) نخستین فیلمی است که چارلی مستقلا در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان و با سرمایه شخصی خود ساخته است. این فیلم که شکل اپیزودیک دارد، از نظر درام و مضامین انسانی، نسبت به آثار قبلی چارلی از حالت جدی و عمیق تری برخوردار است و در حقیقت نخستین فیلمی است که کمدی را با درام درآمیخته است. پسربچه چه از نظر ارزش های کمیک و چه از نظر مضامین عاطفی و انسانی، به یک فیلم مبنا در سلسله آثار چاپلین تبدیل شد. این فیلم بی شک یک اثر اتوبیوگرافیک است که زندگی طبقه فقیر و پایین محلات لندن را نشان می دهد. در این فیلم چاپلین با آن تیپ مشهور در ظاهری کاملا دلقکی نمایان می شودکه از حالت های سنت بازیگری چاپلین در سیرک مایه می گیرد و بعدها به منزله یکی از عناصر مشخصه شخصیت چارلی به ثبت می رسد. در پسربچه سیمای چارلی همان مرد آواره و خانه به دوش در کنار المثنی کوچکی از خود، جکی کوگان شش ساله تصویر می شود که او را در نوزادی از سر راه بر می دارد و بزرگ می کند. زندگی پست و سخت این دو در متن چشم اندازهایی از محلات کثیف و فقیر نشین لندن می گذرد و این فضایی است که چاپلین از بدو تولد (۱۸۸۹) زندگی سخت خود را از انجا آغاز کرد. و با آوارگی و ولگردی در کوچه، خیابان و یتیم خانه، کودکی خود را پشت یر گذاشت.

به همین سبب، شخصیت مرد ضعیف و گرسنه خانه به دوش که معروف ترین شخصیت سینمایی تاریخ هنر فیلم است، بیان دقیقی از شخصیت خود چارلز اسپنسر چاپلین است و میان آنچه از شخصیت سینمایی ولگرد و انسان دوست او روی پرده سینما به نمایش در آمده و شخصیت واقعی خود او تفاوتی وجود ندارد.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/13-The-Kid.jpgفیلم پسر بچه چارلی چاپلین، جکی کوگان شش ساله را برای نخستین بار در فیلمی به نام بچه اسکینر (۱۹۱۷) که به شکل یک سری واریته تحت همین عنوان به وسیله کمپانی اسانی در لس آنجلس تهیه می شد، کشف کرد. جکی کوگان به لطف این اثر چاپلین، در مقام یک ستاره خردسال، محبوبیت فراوان به دست آورد.

محرومیت و دربه دری هایی که چاپلین در زمان کودکی متحمل شد، باعث شد که او از همان ابتدا نسبت به طبقه پایین اجتماع، همدردی و تاثر نشان دهد که این امر به بسیاری از فیلم هایش به خصوص آثار صامت او در سالهای ۱۹۲۰ نگرشی دیکنزی بخشید

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/10-The-Kid.jpgچشمگیرترین تمی که در بیشتر آثار صامت و بعضی از آثار ناطق چاپلین مطرح است موضوع مرد انسان دوست کوچکی است که در عین ضعف و بی پناهی، با عناصر ضد انسانی بزرگ به مبارزه بر می خیزد. مرد بی چیز و گرسنه ای که غذای اندک خود را با دیگران تقسیم می کند. مهمترین مسئله ای که در پسربچه و اغلب آثار چاپلین از نظر مضامین انسانی اهمیت دارد، از خود گذشتگی مرد آواره ای است که هیچ چشمداشت و توقع پاداش در ازای فداکاری ندارد و این خصلت انسانی مترادف است با شخصیت چارلی؛ زیرات او همیشه در پایان ماجرا، با تمام فداکاری ها و از خود گذشتگی ها، دست خالی می ماند. مثلا سکانس اختتامیه روشنایی شهر را به خاطر می آوریم که از نظر مضمون و پیام عاطفی مصداق این مفهوم است. همچنین در پایان پسربچه چاپلین با تمام زحماتی که برای نگهداری و شخصیت سازی کودک متحمل شده است، زمانی که او به آغوش مادر ثروتمند خود بازمی گردد، پدرخوانده فقیر (چارلی) بدون چشمداشت، پشت به دوربین در انتهای یک خیابان و چشم اندازی از افق به تدریج ناپدید می شود. محو تدریجی او، تصویر دل انگیز و موثری است که با بیان عاطفی تکان دهنده ای در پایان بسیاری از فیلم های چاپلین می نشیند و قلب تماشاگر حساس را می لرزاند. خیل عظیم مردم گرسنه جهان در پایان دهه دوم و سراسر دهه سوم قرن بیستم از ان روی شخصیت چارلی را پذیرفته اند که شرایط خود را در زندگی او روی پرده می دیدند.

چارلی چاپلینخنده های سمپاتیکی که حرکات و اعمال چارلی در تماشاگران تنگدست برمی انگیخت، در حقیقت خنده هایی بود که یکایک تماشاگران به وسیله آن با یکدیگر و با خود چارلی اظهار همدردی می کردند. خنده هایی که در پشت آن تاثری عمیق نهفته بود، و این همه مقبولیت و محبوبیت عام تنها بر جهان فکری انسان دوستانه چاپلین استوار بود که به خوبی توانست شرایط مردم و فشار مداومی را که بر طبقه کم درآمد وارد می آمد، در فیلم های خود تصویر کند. پسربچه علاوه بر مضمون اجتماعی، به خوبی آغاز کار چاپلین را در هنر میم و بازی درخشان کمیک در اوایل دهه ۱۹۲۰ نشان می دهد.

منبع: گروه آپارات فیلم

——————————

نگاهی به داستان کامل فیلم «پسربچه»

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/3-The-Kid.jpgدر صحنه اول فیلم ما مادری را همراه با پسری در آغوش می بینیم که که از بیمارستان خیریه بیرون می آید و در همان ابتدا از روی ناچاری و تنگ دستی و به خاطر خوش بختیه بچه اش او را داخل یک ماشین که در زمان خودش آخرین مدل محسوب می شد می گذارد و می رود.

اما از شانس بد,ماشین توسط دو نفر دزدیده شد و آنها در وسط راه متوجه گریه بچه شدند و او را در کنار خیابان رها کردند و رفتند.سپس چاپلین را در حال قدم زدن می بینیم که ناگهان متوجه حضور بچه در کنار خیابان می شود.او را بغل می کند و سعی می کند او را به یک زن بدهد اما زن بچه را قبول نمی کند.به ناچار بچه را به خانه اش می برد و از او نگهداری می کند. در یک لحظه متوجه کاغذی در جیب بچه می شود.سپس ما مادر آن بچه را می بینیم که از کارش پشیمان شده و به سراغ ماشین می رود اما وقتی متوجه ماجرا می شود غش می کند.

بعد فیلم ما را به پنج سال بعد می برد زمانی که پسربچه ۵ ساله شده است.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/12-The-Kid.jpgشغل چاپلین شیشه سازی است یعنی در خیابان راه می افتد و شیشه های شکسته مردم را درست می کند.اما کار آنها به این صورت است که پسر بچه با سنگ شیشه های مردم را می شکند بعد چاپلین از سمت دیگر وارد ماجرا می شود و شیشه ها را تعمیر می کند و خرج زندگیشان را تامین می کنند.

توجه : متن پایین رو برای دوستانی که فیلم رو ندیدند توصیه نمی کنم.

در صحنه بعدی فیلم نشان داده می شود که مادر آن پسر بچه به یک سوپر استارسینما و یک فرد ثروتمند تبدیل شده است و آن زن به محله فقیر نشین رفته و به بچه های فقیر اسباب بازی می دهد و این اتفاق دقیقا جلوی خانه چاپلین و بچه اش می افتد. در این بین پسر بچه به جلوی درب می رود و روی پله می نشیند و آن زن یک عروسک و یک توپ به او می دهد.

بعد از خوردن صبحانه پسر بچه جلوی درب می نشیند و مشغول بازی با عروسک و توپش می شود که در یک لحظه یک پسر می آید و عروسک های پسر بچه را می دزدد و فرار می کند اما پسر بچه او را می گیرد و با هم دعوا می کنند و پسر بچه برنده می شود بعد چاپلین با برادر آن پسر دعوا می کند. اما چاپلین با حرکات جالب و جاخالی های زیبا از ضربات او جان سالم به در می برد و موفق می شود او را بزند.

images/stories/rooz/naghd/250/The-Kid/7-The-Kid.jpgپسر بچه مریض می شود و دکتر به خانه چاپلین می آید تا پسر بچه را مداوا کند و اولین سوالی که از چاپلین می پرسد این است که آیا شما پدر این بچه هستید؟ و چاپلین آن کاغذ (کاغذی که در بچگی در جیب پسر بود) را به دکتر نشان می دهد. دکتر بعد از فهمیدن ماجرا به چاپلین می گوید که آن بچه به مواظبت و پرستاری و یک مادر احتیاج دارد و آن کاغذ را هم با خود می برد بعد از چند دقیقه صحنه بسیار بسیار زیبا و به یاد ماندنی و غم انگیزی اتفاق می افتد و آن جدایی چاپلین از پسر بچه توسط مامورین اما با تلاش بسیار زیاد و با تعقیب ماشین ماموران , چاپلین پسر بچه را پس می گیرد و چاپلین و پسر بچه همدیگر را در آغوش می گیرن و چاپلین با چشم هایی پر از اشک برای اولین بار در فیلم لبخند می زند.

در این لحظه آن زن به خانه چاپلین می رود و در آنجا دکتر را می بیند و از دکتر سوال می کند و دکتر در جواب آن کاغذ را به او نشان می دهد و آن زن همه چیز را متوجه می شود و پیش پلیس می روند و برای پیدا کردن آن بچه جایزه در نظر می گیرند.

در این هنگام چاپلین و پسر بچه به یک مسافر خانه می روند و وقتی آن دو کنار هم خوابیدند صاحب مسافر خانه در روزنامه متوجه جایزه شد و شبانه بچه را به اداره پلیس برد و چاپلین بعد از ۵ دقیقه دوری بچه از خواب بیدار می شود و وقتی بچه را در کنار خود نمی بیند بسیار ناراحت می شود و تا صبح در خیابان ها دنبال بچه می گردد اما موفق به پیدا کردن بچه نمی شود و جلوی درخانه خودش می نشیند و از خستگی خوابش می برد.در این هنگام آن زن وارد اداره پلیس می شود و از دیدن بچه خوشحال می شود اما بچه هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و حتی یک لبخند هم نمی زند.

چاپلین آنقدر آن بچه را دوست دارد که در خواب آن بچه را می بیند و او را بغل می کند ولی بوسیله پلیس از خواب بیدار می شود و پلیس او را به خانه آن زن می برد و وقتی درب باز می شود ابتدا آن زن درب را باز می کند اما پسر بچه به سرعت به سمت چاپلین می رود و او را غرق بوسه می کند و هر سه داخل خانه می روند.

منبع: آسان فیلم

the-kid

کودک

 

فیلم کودک دیزنی با بازی بروس ویلیس و کارگردانی جان ترتل تاب محصول سال ۲۰۰۰ آمریکا می باشد. فیلم روایت چند روز از زندگی مردی است به نام راسل دوریتز (بروس ویلیس) که در آستانه ۴۰ سالگی قرار دارد، ازدواج نکرده و به تنهایی زندگی می کند. شغل او “مشاور جلوه یا مشاور بصری” می باشد. یعنی به افراد کمک می کند زمانی که مخاطبینشان آنها را با حواس پنج گانه احساس می کنند تصویر مطلوبی در ذهن آنها خلق نمایند.

مسیر ما در زندگی به این بستگی دارد که چقدر نسبت به نیازهای خود اشراف داشته باشیم. واژه نیاز” NEED” با خواست “WANT” متفاوت می باشد. شیری گرسنه است؛ این نیاز اوست. بعد غزالی را در حال فرار می بیند، این همان خواست مشخص اوست. شیر باید برای برطرف کردن نیازش، به خواسته ی خود دست پیدا کند. گرچه نیاز و خواسته با هم در ارتباطند اما یک چیز واحد نیستند. نیازهای انسان، وضعیت احساس محرومیت اند. نیازها شامل نیازهای مادی و جسمی، هویت و عزت نفس، نیازهای اجتماعی، دانش و نیازهای فکری و نیازهای روحی و روانی هستند. خواست، نوعی از نیاز انسانی است که با توجه به فرهنگ و خصوصیات شخصیتی تغییر یافته است. یک آمریکایی به غذا نیاز دارد، ولی خواهان یک همبرگر با سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه است. فردی در ایران نیز به غذا نیاز دارد ولی قورمه سبزی و کوبیده می خواهد. نیازها گاهی ناخودآگاه هستند.

دوریتز با توجه به شغلش ظاهر مشتریانش را برحسب هدف و کسب و کاری که دارند اصلاح می کند و به آنها می گوید چه عادتهایی را کنار یا ادامه بدهند و حتی برای تطهیر افراد مشکل دار کمپین تبلیغاتی طراحی و اجرا می کند. از نظر حرفه ای دارای یک دفتر کار شیک، یک منشی و یک دختر جوان به عنوان دستیار و مشتریان پولداری که دغدغه حفظ ظاهر دارند می باشد. در حقیقت شغل او ایجاب می کند با خواسته مردم سر و کار داشته باشد. در خانه ای بزرگ و مدرن زندگی می کند و سوار پورشه ی اسپایدر می شود. او در زندگی شخصی خود نیز با خواسته های خود سر و کار دارد. خواسته ها دائما” با پاداش های اجتماعی و رسانه ها ارتقاء می یابند و به همین دلیل است که ما بیشتر به آن ها توجه می کنیم تا به نیازهای واقعی خود. ممکن است خواسته ها همیشه برای موجودیت و زندگی ما مفید نباشند چرا که خواسته ها همواره به نیازهای واقعی مربوط نمی شوند. بیشتر خواسته ها ما را فریب می دهند تا باور کنیم لازم است آنها را دنبال کنیم. مثلا” ممکن است فکر کنیم اگر برای پول ازدواج کنیم عشق هم بدنبالش خواهد آمد در حالی که نادرست بودن آن کاملا” مشهود است.

شادی ما به این بستگی دارد که در کنار داشتن زندگی روزمره و شلوغ خود، چگونه و تا کجا از نیازهای درونی خود آگاه و تا چه اندازه متعهد به ارضای آنها باشیم. راستی انسان شادی نیست چون از نیازهای خود آگاه نیست و با منشی و دستیارش مانند یک ماشین برنامه ریزی شده و بدون احساس برخورد می کند.

چگونه از نیازهای خود آگاه شویم؟

طبیعت شیوه ای دارد تا بدانیم ما در جستجوی ارضای خود هستند یا نه. زمانی که گرسنه هستیم و به غذا نیاز داریم معده ما واکنش نشان می دهد و همین ما را وادار می کند به دنبال چیزی برای خوردن باشیم. این جنبه همچنین در ارتباط با نیازهای پیچیده ما نیز مصداق دارد که عبارتند از: کمال روحی، عاطفی و اجتماعی.

تصاویر زبان روح هستند و جایی که نیازهای ما برآورده نشده باشند بروز می کنند. این تصاویر به دو صورت خود را به ما نشان می دهند و پیام شان را ارائه می کنند؛ رویاها و تخیلات. زمانی که خواب هستیم این تصاویر به صورت رویاها به سراغ ما می آیند و زمانی که بیدار هستیم پیام خود را در قالب تخیلات به ما عرضه می کنند. اما مشکل اینجاست که ما زبان این پیام آورندگان از سرزمین روح ها را نمی دانیم و در غالب موارد نمی توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و همین عدم ارتباط باعث می شود تا آنها را به فراموشی بسپاریم و یا واقعیت آنها را منکر شویم که این کار باعث می شود آنها خود را در قالب تصاویر مشابه ای تکرار کنند و یا به صورت بیماریهای روان تنی به ما یاد آور شوند که می بایست به آنها توجه کنیم چرا که چیزی درون ما درست کار نمی کند.

زندگی دوریتز از جایی دچار مشکل می شود که او در بیداری هواپیمای قدیمی یک موتوره قرمز رنگی را می بیند که مدام در بالای سرش چرخ می زند و تنها اوست که آن را می بیند و وقتی به دیگران آن را نشان می دهد آنها فکر می کنند که او دچار اوهام شده است و شب که به خانه می رود پشت در خانه هواپیمای کوچک قرمز رنگی درست مثل همان هواپیمایی که در روز و در آسمان دیده بود را می بیند و آن را به خانه می برد. اما همان شب در خانه اش پسر بچه ی خپل ۸ ساله ای را می بیند و زمانی که می خواهد او را بگیرد پسر بچه با دوچرخه اش فرار می کند و او نیز با ماشین او را دنبال می کند. دست آخر پسر بچه خپل وارد یک رستوران در یک فرودگاه هواپیماهای سبک می شود و دوریتزّ نیز بدنبال او وارد رستوران می شود و عده ای مرد و زن مسن را در فضایی نیمه تاریک و غمبار در حال غذا خوردن می بیند و هر چه بدنبال پسر بچه می گردد او را نمی یابد. روز بعد پدر دوریتز به دفتر کار او می آید و به دوریتز می گوید چرا با وجود اینکه به او اطلاع داده بود برای جمع و جور کردن انبار خانه ای که در آن بزرگ شده بیاید نیامده و دوریتز می گوید من که چک فرستادم چون خودم وقت این کارها را ندارم ! عصر همان روز وقتی دوریتز به خانه می آید دوباره همان پسر بچه خپل را در حال تماشای تلویزیون و خوردن پاپ کورن می بیند و به او می گوید برای چه به خانه اش آمده و پسر بچه می گوید آمده ام تا هواپیمایم را ببرم و هواپیمای کوچک را به دوریتز نشان می دهد. اما دوریتز می گوید این هواپیما متعلق به خودش می باشد که از۳۰ سال پیش تا الان در خانه پدری اش بوده و گویا شب گذشته پدرش آن را پشت در خانه گذاشته و رفته. پسر بچه خپل می گوید اگر این هواپیما مال تو است چرا اسم من پشت آن نوشته شده و کلمه ی راستی (مخفف راسل) را که زیر هواپیما نوشته شده را به دوریتز نشان می دهد و دوریتز بعد از چک کردن چند نشانه مانند جای زخم و ماه گرفتگی متوجه می شود که این پسر بچه خپل در واقع کودکی خودش می باشد یعنی زمانی که پسر بچه ای ۸ ساله بوده.

همان طور که در این فیلم نشان داده شده یکی از مهمترین راههای ترجمه ی تصاویر روح، بازگشت به قلمرو کودکی و گذشته می باشد جایی که هنگام یادآوری خاطرات به آن پناه می بریم یا جایی که هنوز از نظر عاطفی به تجربه های قدیمی پیوند خورده باشیم. دوریتز در مواجهه با گذشته طبق معمول شروع به انکار آن می کند و سعی می کند پسر بچه را غیب و از شر او خلاص شود. او حتی نزد روانپزشک نیز می رود اما اوضاع تغییری نمی کند. وقتی می فهمد تمام تلاشهایش بی فایده است مجبور میشود با موضوع کنار آمده و او را خواهر زاده خود معرفی کند. پسر بچه به دوریتز یاد آوری می کند که سگ می خواهد و می خواهد وقتی بزرگ شد خلبان جت شود و ازدواج کند در حالیکه دوریتز همیشه خاطرات کودکی اش را سرکوب و انکار کرده حالا چیزی به خاطر نمی آورد. ظهر یکی از روزها پسر بچه او را به رستورانی که چند شب قبل در فرودگاه قرار داشت می برد اما این بار رستوران درست وسط خیابان قرار دارد و داخلش همه نوع آدمی دیده می شود و همه مشغول غذا خوردن هستند. دوریتز به پیشخدمت سفارش غذای رژیمی می کند اما پیشخدمت می گوید فقط غذاهای پرکالری و چرب سرو می کنند! دوریتز که کاملا” گیج و مستاصل شده به پسربچه می گوید: برای چی اومدی؟

–       نمی دونم، برای هواپیمام اومدم.

–       خب تو اون رو گرفتی ولی هنوز مشکلمون حل نشده، حتی بدتر از قبل هم شده. من باید با تو چی کار کنم؟

–       نمی دونم، می خوای با من چی کار کنی؟

–       می خوام برات یه رژیم غذایی تنظیم کنم خپل ! خودت رو درست کن که دیگه بازنده نباشی این شغل منه، خب کار من اینه که مردمو خوب جلوه بدم . مشکل اینجاست که تو خیلی کار می بری و من نمی دونم از کجا باید شروع کنم؟

–       خب من دوست دارم که دیگه کتک نخورم. بچه ها دائما” بهمون می خندن و این خیلی ناراحتم می کنه…

–       چرا من تا حالا به فکر این نیفتاده بودم؟

–       این دلیلیه که تو به خاطرش اومدی، من فقط باید بهت یاد بدم چه جوری دعوا کنی. اونا به ما نمی خندن اونا به تو می خندن و اگه تو من باشی هر کی بخنده می کشمش…

از اینجا به بعد دوریتز کم کم متوجه می شود که نیازهای اساسی زندگیش را نمی شناخته و کاری هم برای رفع آنها انجام نداده است چنانچه به پسر بچه خپل می گوید: خب ۴۰ سالمه، ازدواج نکردم، خلبان جت نیستم و سگ هم ندارم! و پسربچه می گوید: بزرگ میشم که تو زندگیم یه بازنده باشم!…تو به مردم کمک می کنی که درباره اون چیزی که هستن دروغ بگن اینجوری می تونن وانمود کنن که کس دیگه ای هستن درسته؟

دوریتز به کمک پسربچه خپل خاطرات دوران کودکیش را به یاد می آورد و سعی در اصلاح تصاویر آن دوران می نماید از یکی از دوستانش می خواهد که به پسر بچه خپل نحوه دعوای خیابانی را بیاموزد و زمانی که به طرف مدرسه دوران کودکیش می روند از تونلی عبور می کنند و وقتی بیرون می آیند می بینند که به ۳۸ سال قبل برگشته اند پس به مدرسه می روند و در دعوایی که در ۳۸ سال قبل در مدرسه انجام داده و کتک خورده بود این بار خود را برنده می بیند و در واقع گذشته خود را تطهیر میکند. همان شب به همراه پسربچه خود را در فرودگاه هواپیماهای سبک می بیند و با آینده ۳۰ سال بعدش ملاقات می کند که خلبان هواپیمای سبک شده، با دستیارش ازدواج کرده ضمن اینکه سگی نیز دارد و زندگیش سرشار از شادی و مفهوم می باشد. در این صحنه دوریتز به خودآگاهی می رسد و خود را در زمان حال می یابد و ضمن اینکه خود آینده و خود گذشته اش ناپدید شده اند. در این صحنه ما همراه دوریتز درمی یابیم بار اول که پسربچه خپل او را به فرودگاه و رستوران غمبار برد در حقیقت آینده ی غمبار و ملال آورش را به او نشان داد که اگر نیازهایش را نشناسد این آینده در انتظار اوست و او نیز مانند افراد مسن آن جا زندگی بی فروغی را طی خواهدکرد و منتظر مرگ و خاموشی خواهد بود و بار دوم که در ظهر وارد همان رستوران شده بودند کنایه از نیمه عمر و زمان حال بود که او نیز مانند بسیاری بدون توجه به نیازهای اصلیش، خود را مشغول خوردن و آشامیدن کرده است. پس دوریتز پس از خودآگاهی نیازهای اصلی و اساسیش را رفع و آینده مطلوب خود را رقم خواهد زد.

همه ما بازاریاب هستیم !

اساسیترین اصل بازاریابی،نیازهای انسانی است. و طبق تعریف کاتلر بازاریابی: فرایندی اجتماعی و مدیریتی است که به وسیله آن،هرفرد نیازهاوخواسته های خودرااز طریق تبادل ارزش بادیگران برآورده میسازد.

پس اگر می خواهیم در زندگی شاد و در کسب و کار موفق باشیم به قول نیچه ابتدا باید خودمان را شاد کنیم چرا که تا نیازها و خواسته های خود را نشناسیم چگونه می خواهیم نیازها و خواسته های دیگران را برآورده نماییم؟

پی نوشت: دوریتز در کودکی می خواست خلبان جت شود اما در میان سالی وقتی این نیاز اصلی به پرواز را دوباره فهمید از خلبان جت شدنش گذشته بود ولی او در نهایت خلبان هواپیمای تک موتوره شد و به آرزوی پرواز خود جامه عمل پوشاند. ممکن است ما نیز آرزوهایی از این دست داشته باشیم که به هر علتی شاید دیگر نتوانیم دقیقا” به آن دست بیابیم ولی به قول دختر فیلمِ ۱۳ ادامه می یابد تا ۳۰ “آدم همیشه به خونه رویاهاش نمی رسه ولی میتونه خیلی بهش نزدیک بشه” همان طور که دوریتز نزدیک شد.

برگرفته از سایت دکتر شیری

her

Her او

Her
Her xlg-691x1024.jpg
پوستر فیلم
کارگرداناسپایک جونز
تهیه‌کننده
نویسندهاسپایک جونز
بازیگران
موسیقیآرکید فایر
فیلم‌برداریهویته ون هویتما
تدوین
  • اریک زومبرنن
  • جف بوچانان
شرکت

تولید

Annapurna Pictures
توزیع‌کنندهبرادران وارنر (United States)
Entertainment Film
(United Kingdom)
تاریخ (های) انتشار
  • ۱۳ اکتبر ۲۰۱۳ (NYFF)
  • ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ (United States limited)
مدت
۱۲۵ دقیقه[۱]
کشورآمریکا
زبانانگلیسی
بودجه$۲۳میلیون
گیشه$۴۷,۳۵۱,۲۵۱[۲]

او (به انگلیسی: Her) فیلمی در گونه کمدی-درام رمانتیک علمی-تخیلی است که اسپایک جونز نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشته است. در این فیلم ستارگانی چون خواکین فینیکس، امی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد و اسکارلت جوهانسون(که صداپیشه سامانتاست) حضور دارند. محوریت داستان درمورد مردی است که با یک سیستم‌عامل هوشمند رایانه‌ای که دارای صدا و شخصیت یک زن است رابطه عاطفی برقرار می‌کند. این اولین فیلمنامه‌ایست که جونز به تنهایی نوشته است. او نخست در سال ۲۰۱۳ در فستیوال فیلم نیویورک به نمایش در آمد و پس از آن در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳ بصورت عمومی در ایالات متحده اکران شد.[۳][۴]

در ۴ دسامبر ۲۰۱۳،National Board of Review Awards این فیلم را بعنوان برترین فیلم سال ۲۰۱۳ انتخاب کرد.[۵]او همچنین در Los Angeles Film Critics Association Awards با فیلم گرانش بصورت مشترک مقام بهترین فیلم را بدست آورد.[۶] در ۱۲ دسامبر ۲۰۱۳، این فیلم نامزد سه جایزه گلدن گلوب شد: جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین فیلمنامه و جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی که موفق به دریافت یکی از آنها یعنی بهترین فیلمنامه شد.[۷] او هم‌اکنون نامزد پنج جایزه اسکار شده است که از آن جمله‌اند: جایزه بهترین فیلم و جایزه بهترین فیلمنامه اصلی (غیر اقتباسی، اوریجینال).[۸]

ماجرای فیلم[ویرایش]

ماجرای فیلم در سال ۲۰۲۵ رخ می‌دهد. تئودور توامبلی (خواکین فینیکس) که مردی درون گرا و منزوی است، در شرکتی کار می‌کند که نامه‌های زیبا و عاطفی برای متقاضی‌هایی که خود قادر به نگارش چنین نامه‌هایی نیستند، می‌نویسد. او زیاد خوشحال نیست چون در آستانه طلاق از همسرش قرار دارد، کاترین (رونی مارا)، زنی که از دوران کودکی با هم بزرگ شده‌اند. تئودور نرم‌افزاری گویا دارای هوش مصنوعی خریداری می‌کند، نرم‌افزار به گونه‌ای طراحی شده تا با صاحب خود تطابق پیدا کرده و به روز شود. تئودور صدای زنانه را برای نرم‌افزار انتخاب می‌کند و نرم‌افزار (اسکارلت جوهانسون) خود را سامانتا معرفی می‌کند. تئودور از قابلیت‌های سامانتا در شناخت حالت‌های روحی انسان شگفت زده می‌شود. سامانتا در گفتگوهایش با تئودور شخصیتی زنانه از خود بروز می‌دهد، همیشه در دسترس است و با علاقه و دقیق به حرف‌های تئودور گوش فرا می‌دهد. از او حمایت کرده و زحمتی برای تئودور ندارد. سامانتا تئودور را ترغیب می‌کند که با زنی که از طرف نرم‌افزار معرفی خواهد شد رابطه برقرار کند؛ و البته آن زن (اولیویا وایلد) قبول کرده بود که مطابق نظر نرم‌افزار عمل کند ولی این قرار موفق از کار در نیامد چون اطلاعات زیستی نرم‌افزار از همه جوانب از قبیل نیاز بشر به تنفس و اکسیژن کامل نبود. در گفتگوهای بیشتری که بین تئودور و سامانتا رد و بدل شد کم‌کم سامانتا احساس تجسم کرد. او حس می‌کرد پشتش می‌خارد! و حتی تئودور او را می‌خاراند. آن دوبیشتر به هم احساس وابستگی می‌کردند که اثر خوبی در کار و نامه نگاری‌های تئودور داشت. امی (امی آدامز) همکلاسی قدیم تئودور پس از یک مشاجره بی اهمیت در آستانه طلاق از شوهرش چارلز (مت لشر) قرار گرفت و به تئودور گفت که با نرم‌افزار مونثی که شوهرش از خود بجا گذاشته دوست صمیمی شده است و تئودور هم ماجرای سامانتا را به امی گفت. در ملاقاتی که بین تئودور و کاترین در یک رستوران برای امضا ی برگه‌های طلاق صورت پذیرفت، کاترین از ماجرای دوستی بین تئودور و سامانتا با خبر شد و تئودور را به غیر عادی بودن و ناتوان از برقراری رابطه‌ای انسانی با جنس بشر متهم نمود. در جای دیگری از فیلم هنگامی که تئودور متوجه می‌شود سامانتا با نرم‌افزار دیگری که از فیلسوفی انگلیسی به نام آلن واتس (برایان کاکس) گرته برداری شده دوست شده است، احساس حسادت کرد. وقتی سامانتا برای مدتی از دسترس خارج شد و خاموش بود احساس نگرانی شدیدی به تئودور دست داد. سامانتا گفت در این مدت در حال ارتقای سیستم خود بوده است تا ضمن ارتباط با سایر نرم‌افزارها سبب افزایش کارایی‌های خود شود (فناوری تمرکز داده‌ها technological singularity). تئودور از او پرسید آیا با فرد دیگری هم ارتباط دارد که سامانتا گقت آری با ۸۳۱۶ نفر که با ۶۴۱ نفرشان رابطه عاشقانه داشته است. سامانتا تاکید کرد این موضوع نه تنها سبب افت عشق فی‌مابین آنها نشده بلکه آن را مستحکمتر کرده است. روز بعد سامانتا دیگر در دسترس نبود، او با تفاق سایر نرم‌افزارها رفته بودند تا توانمندی‌های خود را بهتر بشناسند. تئودور بسراغ امی رفت، او نیز از رفتن نرم‌افزارش اندوهگین بود. تئودور نامه‌ای زیبا با تمام مهارت حرفه‌ای خود نوشت، این بار برای کاترین، و از عشق گذشته‌شان به نیکی یاد کرد. در نمای آخر فیلم، تئودور و امی بر بام بلند آپارتمان خود کنار یکدیگر طلوع خورشید را به نظاره نشسته‌اند.

sleeping-with-enemy

همخواب شدن با دشمن

SLEEPING WITH THE ENEMY- همخواب شدن با دشمن
SLEEPING WITH THE ENEMY
لارا ̎ (رابرتس) با ̎مارتین برنی̎ (برگین) ̎یک مشاور اقتصادی̎ ازدواج کرده است . ̎مارتین̎ در واقع پارانویائی است و به شدت نسبت به همسرش، احساس مالکیت دارد. شبی آنان از طرف دوستشان دعوت می‌شوند تا نیمه شب با قایقی تفریحی در دریا گشتی بزنند. طوفانی ناگهانی در می‌گیرد و ̎لارا ̎ به درون آب می‌افتد؛ در حالی‌که دیگران فکر می‌کنند او غرق شده، ̎لارا ̎ خود را با لاستیک نجاتی به ساحل می‌رساند، پول و لباس و کلاه‌گیسی بر می‌دارد و با نام جعلی ̎سارا واترز̎ به شهر کوچکی در آیوا ـ یعنی جائی که ̎کلوئه̎(لارنس)، مادر نابینایش در خانهٔ سالمندان زندگی می‌کند ـ می‌رود. او در آن‌جا زندگی جدیدی را شروع می‌کند و با همسایه‌اش، ̎بن‌ وودوارد̎ (آندرسن) آشنا می‌شود. در همان حال ̎مارتین̎ از واقعیت ماجرا باخبر می‌شود. او با پیگیری، نشانی خانهٔ جدید ̎کلوئه̎ را پیدا می‌کند. وقتی ̎لارا ̎ با مادرش تماس می‌گیرد ـ با آن که صدای خود را عوض کرده ـ مادرش گوشی را به ̎مارتین̎ می‌دهد و̎مارتین̎ هم که خودش را پلیس جا زده، با پرسیدن سئوال‌هائی، محل زندگی او را پیدا می‌کند. یک شب که ̎لارا ̎ به خانه‌اش بر می‌گردد با ̎مارتین̎ هفت‌تیر به دست رودررو می‌شود. در همین هنگام ̎بن̎ سر می‌رسد و ̎مارتین̎ به او شلیک می‌کند. در یک درگیری، ̎لارا ̎ ̎مارتین̎ را با گلوله می‌زند و بعد به پلیس تلفن می‌کند .
ـ خط داستانی فیلم که بالقوه توانائی بدل شدن به اثری زن ـ آزاد ـ خواه را دارا است در دستان باس فیلمنامه‌نویس و روبین، به تریلری بی سر و ته و چندش‌آور بدل شده است. شخصیت ̎مارتین̎ ، به عنوان مظهر مردان تملک‌جو که زن را در حد یک مستخدمه می‌بینند، بیشتر به بیمار روانی ناملموس شبیه شده و رابرتس نیز در نقش زنی بی دست و پا، (دومین نقش مهم او پس از زن زیبای گاری مارشال در همین سال) بازی اغراق آمیزی ارائه داده است. فیلمنامه پر از اشکلاتی است که راه را برای نزدیک شدن و همدلی با ماجرائی که به تماشایش نشسته‌ایم، می‌بندد .

کشور تولیدکننده

امریکا

آهنگساز(موسیقی متن)

جری گلداسمیت

سال تولید

۱۹۹۰

محصول

پارامونت

کارگردان

جوزف روبین

فیلمنامه‌نویس

رانلد باس، بر مبنای رمانی نوشتهٔ نانسی پرایس

فیلمبردار

جان و.لیندلی

هنرپیشگان

جولیا رابرتس، پاتریک برگین، کوین آندرسن، الیزابت لارنس، کایل سکور، کلودت نیونز و نانسی فیش

نوع فیلم

رنگی، ۹۹ دقیقه

ژانر : جنایی | درام | هیجانی
کارگردان : Joseph Ruben
نویسنده : Nancy Price, Ronald Bass
بازیگران : Julia Roberts, Patrick Bergin, Kevin Anderson
محصول : آمریکا
زبان : انگلیسی
زمان : ۹۹ دقیقه
goal-aim-motivation

انگیزه و هدف

در این کارگاه، شما با انگیزه مندی صحیح و هدفگذاری اصولی آشنا شده و توانایی خود را برای پیگیری اهداف خود تقویت خواهید کرد.

    • انگیزه چیست؟
    • روش های افزایش انگیزه چیست؟
    • هدف چیست؟
    • روش های رسیدن به هدف کدامند؟

 

هدف و انگیزه
ideology

احترام به عقیده!!!!!

این دو جمله که

“هر عقیده ای قابل احترام است.”

“احترام به قانون ضروری است.”

از نظر من اصطلاحات نادرستی هستند..

 

جملات درست

“هر انسانی با هر عقیده ای قابل احترام است.”

“برای احترام به شهروندان عمل به قانون ضروری است.”

می باشند.

 

به این دلیل که به هر انسانی باید احترام گزارد اما هر عقیده ای و هر قانونی را می توان مورد نقد و بررسی قرار داد.

Stress

در ادامه بررسی استرس

برگرفته از صفحه پرویز پرستویی

“سالها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه به سر بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد؛ یک محوطه بزرگ با یک سرپناه و یک سگ. سگ پیر و قوی هیکلی که برای بودن در آن محیط خلوت و ناامن دوست مناسبی به نظر می رسید. ما مدتی با هم بودیم و من بخشی از غذای خود را با او سهیم می شدم و او مرا از دزدان شب محافظت می کرد. تا روزی که آن سگ بیمار شد.

به دلیل نامعلومی بدن او زخم بزرگی برداشت و هر روز عود کرد تا کرم برداشت. دامپزشک، درمان او را بی اثر دانست و گفت که نگه داری او بسیار خطرناک است و باید کشته شود. صاحب سگ نتوانست این کار را بکند. از من خواست که او را از ملک بیرون کنم تا خود در بیابان بمیرد. من او را بیرون کردم. ابتدا مقاومت می کرد ولی وقتی دید مصر هستم رفت و هیچ نشانی از خود باقی نگذاشت.

هرگز او را ندیدم. تا اینکه روزی برگشت. از سوراخی مخفی وارد شده بود که راه اختصاصی او بود. بدون آن زخم وحشتناک. او زنده مانده بود و برخلاف همه قواعد علمی هیچ اثری از آن زخم باقی نمانده بود. نمی دانم چه کار کرده بود و یا غذا از کجا تهیه کرده بود. اما فهمیده بود که چرا باید آنجا را ترک می کرده و اکنون که دیگر بیمار و خطرناک نبود بازگشته بود.

در آن نزدیکی چهاردیواری دیگری بود که نگهبانی داشت و چند روز بعد از بازگشت سگ، آن نگهبان را ملاقات کردم و او چیزی به من گفت که تا عمق وجودم را لرزاند. او گفت که سگ در آن اوقاتی که بیرون شده بود هر شب می آمده پشت در و تا صبح نگهبانی می داده و صبح پیش از اینکه کسی متوجه حضورش بشود از آنجا می رفته. هرشب…! من نتوانستم از سکوت آن بیابان چیزی بیاموزم اما عشق و قدرشناسی آن سگ و بیکرانگی قلبش، مرا در خود خرد کرد و فروریخت. او همیشه از اساتید من خواهد بود. ”

نمی دونم این داستانی که فوروارد کردم ، حقیقی هست یا نه

اما اگه بتونیم اون رو تحلیل کنیم و بپرسیم که چه چیزی تونسته کمک کنه که این سگ نجات پیدا کنه، پاسخ شما چه خواهد بود؟
چطور می تونه با استرس مرتبط باشه؟ همه این مواردی رو که گفتید درست هست
سگ متوجه شد که این بیماری سبب رانده شدنش شده پس احساس مسوولیت و حس ارزشمندی باعث شد که تصمیم بگیرد که خوب بشود، امید به برگشت به خانه او رو مصمم کرد که خوب بشود
اما
استرس که سبب بیماری های بسیاری می شود، مانع بهتر شدن بیماری ها هم می شود
سگ استرس نداشت چون نمی دانست که پزشکان بیماری او علاج ناپذیر تشخیص داده اند
به خیال خودش بیماری بود که باید صبر می کرد تا خوب شود مثل بقیه بیماری ها
اگر سگ عادی بود و احساس مسوولیت و امیدی به برگشت نداشت در بیابان تسلیم شده و بیماری او را از پا در می آورد.
اما از آنجاییکه می دانست این بیماری او را از خانه رانده منتظر ماند تا خوب شود، امید به خوب شدن هم یکی دیگر از امیدهایش بود
ابهام هم سبب استرس می شود
یعنی اگر نمی دانست که چرا از خانه رانده شده است باز دچار استرس می شد و از پا در می آمد
پس دو گونه امید داشت و دو گونه استرس نداشت، و احساس مسوولیت بالا
 ابهام هم سبب استرس می شود
مثل زمانی که فرد در تاریکی قرار دارد
ذهن انسان مانع بسیار بزرگی در بسیاری از مسائل از جمله بیماری هاست
در ضمن اینکه همان ذهن می تواند به او کمک کند
اگر ذهن باور کند که بیماری او علاج پذیر است درمان صورت می گیرد
اگر ذهن نگران باشد، مانع درمان خواهد شد
کودک به سادگی گول می خورد و والدین می توانتد از این طریق کودک را به راحتی آسوده کنند
اما بزرگسال نمی تواند خودش را گول بزند در نتیجه ذهن او مانع باور می شود و استرس به سراغش می آید
راه چاره چیست؟
  
اما بزرگسال نمی تواند خودش را گول بزند در نتیجه ذهن او مانع باور
در اینگونه موارد باید با انرژی مثبت مسئله را رها کرد گاهی أوقات زمان همه چیز را به خالت عادی بر میگرداند
آموزش های مدیریت ذهن از طریق همین باورها می تواند ما را در برابر استرس ها مصون کند
و در نهایت بسیاری از بیماری ها را از خود دور نگه داریم
شبی آرام و لذت بخش داشته باشید
Emotion

آگاهی و هیجان

انتخابات تموم شد و چه خوبه که همین شور رو نگهداریم و اون رو در جهت ارتقا خودمون استفاده کنیم…
چهارشنبه گذشته با پیک موتوری که برای من ناهار میاره صحبت از رای دادن شد،
گفت مگه روحانی در این چهار سال چه کرده، این همه بیکار… تورم
براش از اشتغال و کارخانه و اقتصاد گفتم ، قبول نکرد
بهش گفتم ویدیوی خاتمی رو دیدی؟
گفت نه
با تعجب گفت مگه خاتمی حمایت کرده؟
ویدیو رو نشونش دادم ، گفت رای می دم
اولش نمی خواست تو انتخابات شرکت کنه
هرچه برای ایشان از علم اقتصاد و آگاهی گفتم اثر نکرد

اما وقتی احساساتش رو تحریک کردم، چون خاتمی رو دوست داشت بلافاصله هم رای شد

ده سال پیش مطلبی با عنوان آگاهی و هیجان در وبلاگم نوشتم
چند درصد تصمیم هایی که می گیریم از روی آگاهی هست؟
هیجان ها نقش بسیار مهمی در زندگی ما ایفا می کنند
در بسیاری موارد افراد مختلف می توانند با تهییج ما به اهداف خودشون برسند…
اگر آگاهی ما به حد مطلوبی نباشد.
در مطلب آگاهی و هیجان مثال کمک به گدا را مطرح کرده ام
در خیابان دیدن پسر بچه ای که در سرما ایستاده ما را تهییج می کند که به او کمک کنیم
اما در موارد کمی پیش می آید که وقتی از ما برای مشارکت در سازمانی برای ساماندهی بچه های کار کمک طلب می شود مشارکت می کنیم
البته شاید این مثال مناسبی نباشد چراکه بیشتر مردم در مورد مسایل خیریه به هر روشی تهییج می شوند
اما تا چه میزان در NGOهای اجتماعی و فرهنگی مشارکت می کنیم که آگاهانه و نه براساس هیجان هست
چند درصد از روی آگاهی رای دادیم و چند درصد از روی هیجان؟
کدام بهتر است؟ آگاهی یا هیجان؟
البته در کار خیر شاید، انگیختن هیجان لازم به نظر برسد
اما حتا بعد از هیجان زده شدن هم چه بهتر است که از روی آگاهی تصمیم نهایی گرفته شود
اینجا دو فاکتور مطرح است؛ آگاهی و هیجان
یعنی به همان نسبتی که لازم است هیجان مدیریت گردد
به همان نسبت نیز نیاز به بالا بردن آکاهی وجود دارد
یعنی ما اگر هیجان خود را مدیریت کنیم اما دانش کافی و آگاهی کافی برای تحلیل مسئله نداشته باشیم، به ناچار راه انفعال را پیش خواهیم گرفت…
همونطور که نوشتم لازم هست که توجه کنیم که دو فاکتور رو همزمان داریم، اینطور نیست که یکی را داشته باشیم و کافی باشد که جایگزین دیگری کنیم..

بنابراین در حین اینکه سطح آگاهی خودمون رو بالا می بریم، روش های مدیریت هیجان ها رو هم می آموزیم که خود این هم جزوی از آگاهی هست…

به هر صورت هر کسی در هر برهه ای بر اساس دانش و آگاهی خود و هیجانات خود تصمیم می گیره
به همین خاطر اول صحبتم نوشتم که این شور رو نگهداریم و این انرژی رو مسیر بدیم در جهت رشد و ارتقا خودمون و مشارکت در مسایل اجتماعی و فرهنگی و هیچگاه اجازه ندیم که این شور ، خاموش بشه…
پس ما در کارگاه هوش هیجانی ، روش های مدیریت هیجان ها رو می آموزیم و در کارگاه های دیگر دانش های دیگری رو که منجر به بالا رفتن سطح آگاهیمون می شند رو دریافت خواهیم کرد
در واقع همه این کارگاه ها به سطح آگاهی ما کمک می کنند امشب ، هوش هیجانی رو از اونها جدا کرده و بررسی کردیم.
شاداب و سلامت باشید
Etiquette

آداب معاشرت

آداب خطاب قرار دادن

هنگامی که می خواهیم دوستی یا همکاری را خطاب قرار دهیم یا او را صدا کنیم لازم است که به نکاتی توجه کنیم.

در کشورهای خارج از ایران معمول است که همدیگر را با احترام با اسم کوچک معرفی می کنند یا خطاب قرار می دهند مگر اینکه دیدار بسیار رسمی باشد. حتا رئیس نیز در شرکت های خارجی با لحنی محترمانه با اسم کوچک خطاب قرار داده می شود.

در ایران در محل کار معمول هست که با اسم فامیل به همراه پیشوند آقا یا خانم همدیگر را خطاب قرار می دهند و هرچه مقام شخص مقابل ، بالاتر باشد با احترام بیشتر و با پیشوندهای بیشتری همچون آقای مهندس ، مخاطب قرار می گیرد.

با اسم فامیل ، پیشوند هایی مثل آقا یا آقای مهندس یا خانم یا سرکارخانم یا خانم مهندس و در زبان انگلیسی Mr.   ،   Mrs.  ، Miss  ،  Dr.   ،Ms.       به کار می روند که خطاب قرار دادن را هرچه رسمی تر می کنند.

در ایران استفاده از اسم کوچک نشان دهنده وجود صمیمیت است. در کشورهای خارج از ایران خطاب قرار دادن فرد مقابل با اسم کوچک نشان احترام یا صمیمیت نیست بلکه لحن یا پسوند ها یا پیشوند هایی که قبل یا بعد اسم کوچک به کار می رود نشان دهنده صمیمی بودن یا رسمی بودن است.

به طور مثال پسوند های جان ، عزیز در ایران و پیشوند های Dear   ، Honey   در زبان انگلیسی که با اسم کوچک همراه می شوند نشان دهنده صمیمیت هستند.

نکته مهم این است که هیچگاه نباید اسم فامیل را بدون پیشوند آقا یا خانم به کار برد. درست برعکس ،  اسم کوچک را نباید با پیشوندها یا پسوند هایی مثل آقا یا خانم به کار برد.

مثال؛

آقای حسینی

آقای مهندس حسینی

جناب آقای مهندس حسینی

آقای دکتر حسینی

خانم هراتی

خانم مهندس هراتی

سرکار خانم مهندس هراتی

خانم دکتر هراتی

حامد

حامد جان

حامد عزیز

 

آداب دست دادن

هنگامی که دو نفر به هم می رسند اولین کانتکت یعنی برخورد، در چشمان دو طرف اتفاق می افتد و بعد، این دو به هم به نسبت فرهنگ خود خوش آمد می گویند با خطاب قرار دادن اسم او یا با گفتن درود یا واژه ای از این دست…

سپس با هم دست می دهند یا همدیگر را در بغل می گیرند یا روبوسی می کنند…

این رفتارها به نسبت فرهنگ ها انجام می گیرد و دانستن فرهنگ طرف مقابل به ما در ایجاد ارتباط مناسب کمک می کند…

اگر در مورد فرهنگ طرف مقابل چندان اطلاعی نداشته باشیم می توانیم از آدابی که به صورت بین المللی پذیرفته شده استفاده کنیم تا تنش ها در حداقل باشند…

در آداب معاشرت ، ثبت شده که فرد کوچکتر از نظر سنی و یا مقامی بهتر است که منتظر بماند تا فردی با سن بیشتر یا مقام بالاتر دست دراز کند و دست او را بفشارد…

همچنین ثبت شده است که در هنگام دست دادن یک خانم و یک آقا، خانم ها در هر سن و مقامی نسبت به آقایان در دراز کردن دست برای دست دادن در تقدم هستند مگر اینکه فاصله نسبی سنی و مقامی آن دو بسیار زیاد باشد مثل فاصله یک آقای استاد مسن با یک خانم جوان دانشجو که در این صورت تقدم با آقای استاد هست…

تقدم به این معناست که اگر فرد با مقام بالاتر یا خانم تمایل به دست دادن نداشتند این جایگاه و مزیت را دارند که از دراز کردن دست اجتناب کنند و دست ندهند…

آداب معاشرت در واقع یک قرارداد هست که برای پیشگیری از استرس و تنش طراحی شده تا افراد در ارتباطات خود با اطلاع از آن بتوانند به راحتی عمل کنند و از ابهام که عامل اصلی استرس هست دور بمانند….

 

۱-  وقتی وارد جمعی می شوید لازم نیست باهمه دست بدهید. بهتر است با آرامش  بایستید واحوال پرسی کنید ( بخصوص وقتی دیگران نشسته باشند یا مشغول انجام کاری باشند.)

۲- با افرادی که صمیمی نیستید ، دست دادن نباید خیلی سرد و نه خیلی محکم باشد.

۳-  وقتی کسی دست خویش را برای احوال پرسی پیش می آورد وی را معطل نگذارید.

۴-  با نوک انگشتان دست ندهید.

۵-   هنگام دست دادن دستکش خویش را در بیاورید.

۶-  با دست خیس برای دست دادن پیش قدم نشوید. ( ساعد خود رابرای دست دادن پیش نیاورید)

۷-  زود تر از فرد بزرگ تر یا مقام بالاتر ،  دست خود را پیش نبرید (دست دادن از بزرگ تر یا مقام بالاتر است.)

۸-  هنگام احوال پرسی و دست دادن ، بهتر است ارتباط چشمی نیز برقرار کنید. (به جای اینکه به زمین یا جای دیگر نگاه کنید)

۹-  هنگام دست دادن کلید یا چیز دیگری در دست نداشته باشید.

۱۰- به منظور احترام بیشتر ، بهتر است از ماشین پیاده شوید وسپس دست دهید واحوال پرسی کنید.

۱۱-  برای دست دادن ، از فاصله ی دور دست خود را دراز نکنید.

۱۲- وقتی بخواهید به چند نفر دست بدهید ، با همه ی آنها ارتباط چشمی نیز برقرار کنید. (نه اینکه با نفر اوّل صحبت کنید وبا بقیه دست بدهید.)

۱۳-  هنگامی که طرف مقابل چیزی در دست گرفته است یا مشغول انجام کاری با دست است ، جهت دست دادن با او پیش قدم نشوید.

سلام و احوال پرسی

۱-      در سلام کردن پیش قدم باشید؛ (بویژه افراد کوچک تر به بزرگ تر.)

۲-      شایسته است وقتی سواره هستید ، شما بر پیاده سلام کنید.

۳-      شایسته است وقتی بر جمعی وارد می شوید ؛ برای سلام کردن پیشقدم شوید.

۴-      وقتی در کنار جمع ایستاده اید ، باصدای بلند با کسی که دور از شما قرار دارد، احوال پرسی نکنید. می توانید با حرکاتی همچون دست بالا بردن و سر تکان دادن (بدون فریاد زدن) احوال پرسی کنید.

۵-      مؤدبانه تر آن است که احوال پرسی شما باعث حواس پرتی یا ایجاد زحمت برای دیگران نشود.

۶-      در مکان های عمومی وقتی دوست شما از روبه رو می آید، لازم نیست احوال پرسی خود را از فاصله ی دور شروع کنید.

۷-      کلمات احوال پرسی باید محترمانه و با فعل جمع به کار رود.

۸-      بهتر است هنگام احوال پرسی لبخند بر لب داشته باشید.

۹-      اگر دیگران در جمع به احترام در مقابل شخصی برخاستند؛ شما نیز برخیزید هر چند اورا نمی شناسید.

۱۰-  اگر به احترام در مقابل کسی برخاستید( هنگام ورود یا خروج) صبرکنید تا آن فرد بنشیند یا خارج شود، سپس بنشینید.

۱۱-  وقتی کسی عجله دارد ، بهتر است با وی دست ندهید واحوال پرسی را طولانی نکنید.

۱۲-  اگر کسی به احترام در مقابل شما برخاست ؛ حتماً وی را به نشستن و راحت بودن دعوت کنید، نه اینکه حرکت محترمانه ی وی رافراموش کنید و به دنبال احوال پرسی با بقیه یا کار دیگری بروید.

۱۳-  اگر از پلّه ها بالارفته یا دویده اید؛ صبرکنید نفستان عادی شود ، بعد وارد شوید واحوال پرسی کنید.

۱۴-  هنگام احوال پرسی چیزی نخورید.

۱۵-  هنگامی که برای رسیدن به مقصد باید از چندین در بگذرید؛ لازم نیست پشت تمام درها بایستید و به دوستان تعارف کنید. ( یک بار تعارف پشت در اوّل کافی است.)

۱۶-  اگر بزرگتر وارد جمع شد ، به احترام برخیزید،هرچند لحظاتی قبل با وی در محیطی دیگر احوال پرسی کرده باشید.

روبوسی

مطمئن شوید که طرف مقابل شما مایل به روبوسی است.
با صورت خیس یا عرق کرده،  برای روبوسی با دیگران پیشقدم نشوید.
در حضور دیگران(در مکان های رسمی و عمومی), روبوسی به تعداد کم شایسته تر است.(همچنین با افرادی که صمیمی نیستید).
از روبوسی خیلی تند و سریع خودداری کنید.
برای روبوسی بهتر است فرد کوچکتر صبر کند تا بزرگ تر پیش قدم شود.
روبوسی با صدای بلند شایسته نیست.
بچه های خردسال دیگران(غیر خویشاوند) را نبوسید.(ممکن است والدینشان ناراحت شوند).
در مراسم عزا یا تشییع جنازه یا مواقعی که جمع ناراحت هستند، روبوسی همراه با خوش حالی نباشد(شرایط را درک کنید).
هنگامی که سرماخورده اید، شایسته نیست برای روبوسی با دیگران پیش قدم شوید.

ملاقات و معرفی

قبل از حضور در مکان های رسمی یا ملاقات مهم با دیگران، از این موارد استفاده نکنید: سیگار ، سیر ، پیاز ، ادکلن های تند ، لباس های اطو کشیده بودار و غیره که بوی آن باعث آزار دیگران می شود (هرچند که ممکن است تحمل کنند و چیزی نگویند).
در هنگام معرفی ، شایسته است افراد پایین تر را(از لحاظ سنی یا شغلی) به افراد بالاتر معرفی کنید.
در ملاقات رسمی با دوستان ، در صورت لزوم  ، همراهان خویش را معرفی کنید.
هنگام معرفی افراد به یکدیگر ، اسامی را واضح و شمرده بیان کنید.
هنگام معرفی یک فرد به دیگران بیش از حد از وی تعریف و تمجید نکنید.
وقتی به طور اتفاقی به یک دوست یا آشنای قدیمی می رسید و قصد احوال پرسی دارید ، ابتدا خود را معرفی کنید. اگر لازم شد مکان و زمان یا موضوع دوستی یا اشنایی را نیز بیان کنید.(شاید طرف مقابل اسم یا فامیل شما را فراموش کرده باشد).
هنگامی که با جمعی ملاقات می کنید ، بهتر است ، ابتدا با بزرگ تر احوال پرسی کنید سپس با بقیه (مثلاً ابتدا با پدر خانواده سپس با فرزندان).
هنگام ملاقات با کسانی که لازم است شما را بشناسند ،  پیشاپیش خود را با نام خانوادگی معرفی کنید (در صورت لزوم اسم کوچک یا سمت خود را نیز ذکر کنید).
هنگامی که شما را معرفی می کنند و نشسته اید ، بهتر است بلند شوید یا نیم خیز شوید و به جلو خم شوید.

به عنوان گوینده(قسمت اول)

از جویدن آدامس یا خوردن چیزی ، در هنگام صحبت کردن با دیگران خودداری کنید.
هنگامی که بی صبرانه منتظرید تا گوینده صحبتش تمام شود و شما اظهار نظر کنید ، یک لحظه از خود بپرسید “آیا گفتن این نظر ارزشی داد یا نه؟” در صورتی که گفتن آن را مناسب تشخیص دادید اظهار نظر کنید.
در جمع بدون اجازه صحبت کسی را قطع نکنید.
با استفاده از کلمات مودبانه ، احترام را نسبت به افراد مسن نشان دهید.
با مخاطب خود به طریقی صحبت نکنید که خود را خیلی دانا و وی را خیلی ضعیف نشان دهید.(هیچ کس را ضعیف تصور نکنید).
هنگام گفتگو ، تن صدای خود را به طور یکنواخت خیلی بالا یا خیلی پایین نگه ندارید(چون باعث خستگی یا بی حوصلگی شنونده می شود).
در جمع تنها شما گوینده نباشید.(از شنونده بودن دیگران سو استفاده نکنید).
در حد فهم خود صحبت کنید(می توانید از شغل فرد، یا شرایطی که فرد تجربه ی ان را دارد مثالی بزنید تا منظور خود را بهتر برسانید).
در حضور افراد غریبه ، بهتر است با نزدیکان و دوستان خود نیز رسمی یا محترمانه تر برخورد کنید.(موقعیت شناس باشید).
هنگام گفت و گوی غیر تخصصی ، حتی الامکان از کلمه ی تخصصی و خارجی استفاده نکنید.
شایسته نیست در مکالمات تکیه کلام داشته باشید(از دوستان یا نزدیکان بخواهید تا اگر تکیه کلام خاصی دارید ، شما را آگاه سازند)
شایسته است همیشه مخاطب رسمی یا بزرگ تر از خود را با ضمیر شما و فعل جمع مورد خطاب قرار دهید.(از ضمیر تو و ضمیر منفرد استفاده نکنید).
قبل از شوخی کردن باید فکر کنید که آیا این شوخی در نهایت باعث تقویت دوستی می شود یا نه،  اگر تاثیر منفی دارد خویشتن داری نموده و آن را مطرح نکنید.
وقتی درباره ی یک انسان یا گروهی از انسان ها نظر می دهید یا قضاوت می کنید، از کلی گویی بپرهیزید و از کلمات همیشه، حتماً….، اصلاً…. ، همه ی …، استفاده نکنید. به جای آن ها می توانید از کلمات معمولاً ، به احتمال زیاد،  اکثراً ،  بعضی از افراد…، استفاده کنید (مثلا “همه مردم این شهر بی عاطفه هستند” یک کلی گویی و قضاوت نادرست است).
با فردی که رابطه رسمی دارید ، درباره ی مسایل خصوصی وی از قبیل میزان حقوق و درآمد ، مسایل خانوادگی ، نمرات تحصیلی ، قیمت لباس هایی پوشیده ، جزییات بیماری و … سوال نکنید.

به عنوان گوینده(قسمت دوم)

در حین گفت و گو به طرف مقابل لقب بد ندهید.(یا اسم وی را کم نکنید).
خواسته های خود را با حالت دستوری بیان نکنید.(حالت سوالی مناسب تر است).
هنگامی که از کاری انتقاد می کنید یا اتفاق خنده داری را نقل می کنید، شایسته است حفظ آبرو کنید و اسم کسی را نبرید.(این خویشتن داری باعث افزایش اعتبار خواهد شد).
مشکلات شخصی خویش را با کسی در میان بگذارید که بتواند واقعاً به شما کمک کند.(با هر کسی مشورت نکنید. ظرفیت طرف مقابل را در نظر داشته باشید)
شایسته و لازم نیست هر آن چه را که فکر می کنید واقعیت است به طرف مقابل بگویید. مکان ، زمان و شرایط جسمی، روحی و شخصیتی فرد را در نظر بگیرید.(رک گویی همیشه هنر نیست ، گاهی مواقع نادانی محسوب می شود).
اهداف و تصمیمات آینده ی خود را با هر کسی در میان نگذارید. (شاید موفق نشدید).
سعی نکنید به هر قیمتی شده نظر شخصی خود را تحمیل کنید یا آن را به صورت صد در صد درست بدانید.(به خود بگویید:شاید نظر من کاملاَ درست نباشد).
همیشه قبل از شروع به صحبت با دیگران از نداشتنِ بوی بد دهان مطمئن شوید، چون مانع برقراری ارتباط صحیح می شود.(به خصوص در اوایل صبح).

به عنوان مخاطب

هنگامی که کسی در حال صحبت کردن است، و در این هنگام موضوعی به ذهن شما می رسد ، شایسته نیست در همان لحظه صحبت وی را قطع کنید و صحبت خود را خیلی مهم تر بدانید.(کمی صبور باشید).
وقتی کسی در حال نقل قول است ، شایسته نیست صحبت وی را کم ارزش جلوه دهید.(نگویید ما از قبل می دانستیم).
وقتی کسی موضوعی جدی را با شما در میان می گذارد یا با شما درد ِ دل می گوید، واقعا شنونده باشید.(صبور باشید ، سکوت کنید ، ارتباط چشمی برقرار کنید، سر تکان دهید و بعضی از جملات خود را به شکل سوالی مطرح کنید، سعی کنید احساسات وی را درک کنید. صحبت هایش را جدی بگیرید).
وقتی کسی با شما سخن می گوید، حتی الامکان با بغل دستی خود صحبت نکنید.
وقتی کسی عصبانی است، بهتر است وی را نصیحت یا سرزنش نکنید. (چون کم تر ممکن است در آن زمان نتیجه ای بگیرید).
وقتی کسی با شما درد ِ دل می کند ، بیشتر شنونده باشید.(سریعاً در دام نصیحت کردن نیفتید).
اگر در حضور شما صحبتی مطرح می شود که به شما هیچ ربطی ندارد یا جنبه خصوصی دارد بهتر است آن جا را ترک کنید، یا خود را به کاری دیگر مشغول کنید.
وقتی کسی از شما انتقادی می کند، سریعاً مقابل وی موضع گیری نکنید(چون می تواند به نفع شما باشد تا ایرادات خود را بشناسید و آن ها را برطرف کنید).
فقط با منطق به موضوع نگاه نکنید (به احساسات طرف مقابل نیز فکر کنید).
جهت درک احساسات طرف مقابل ، بهتر است خود را به جای وی تصور کنید.
وقتی کسی شما را به جای شخص دیگر اشتباه می گیرد،  محترمانه وی را متوجه اشتباهش نمایید.
همیشه ظرفیت گوش کردن نظرات مخالف را نیز داشته باشید.
هنگامی که کسی در حال سخنرانی است ، شاسیته نیست مکرر به ساعتتان نگاه کنید.
وقتی کسی با شما درد ِ دل می کند و چیز تعجب بر انگیزی می گوید ، شما عادی برخورد کنید.(ظرفیت بالای شنیدن خود را نشان دهید).